|
درس يكصد و شصت و ششم تا يكصد و يكصد و هفتادمدر باره علوم غيبيه أمير المؤمنين عليه السلامبسم الله الرّحمن الرّحيمو صلّي الله عليه محمّد وآله الطّاهرين و لعنة الله علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدّين و لا حَوْلَ و لا قوّةَ إلاّ بالله العليّ العظيماختصاص علم غيب به خدا و اعطاء آن به رسولانقال الله الحكيم في كتابه الكريم: عَـ'لِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَدًا إِلاَّ مَنِ ارْتَضَي' مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ و يَسْلُكُ مِنْ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا * لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ وَ أَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَ أَحْصَي' كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا.[1] «خداوند عالِم به تمام غيب است و بس ، پس بر غيب خود هيچكس را واقف نميگرداند مگر آن رسولي را كه بپسندد و انتخاب و اختيار نمايد، كه در اين صورت در پيش رو و در پشت سر آن رسول (از فرشتگان خود) محافظ و پاسدار ميگمارد. تا بداند كه: آن رسولان، پيغامها و مأموريّتهاي پروردگار خود را به طور تحقيق و كامل ابلاغ كردهاند؛ و خداوند به آنچه در نزد رسولان است إحاطه و هيمنه دارد و تعداد و شمارش هر چيز را ميداند.» صدر اين آيه ميرساند كه خداوند به تنهائي عالم الغيب است آنهم به همة أنواع غيب؛ بالاخصّ با قرار دادن و نشاندن اسم ظاهر غَيْبِهِ بجاي ضمير، كه نفرموده است: فَلاَ يُظْهِرُ عَلَيْهِ اين معني مشهود است. و سپس ميگويد: هر كس را كه بپسندد و مورد رضاي خاطر او باشد از رسولانِ به سوي خلق خود، او را بر علم غيب خود مطّلع ميكند و او را مسلّط بر غيب نموده پرده از جلوي ديدگان او بر ميگيرد؛ و بنابراين از علم غيب خود به او ميدهد. و در صورت پردهبرداشتن و اظهار علم غيب را بر رسولان، خداوند دو دسته رَصَد و مراقب بر آنها ميگمارد: يك دسته محافظيني هستند از فرشتگان كه در پيش روي آنها بعد از وقوفِ بر غيب، ميگمارد كه در أداي آن مأموريّت و ابلاغ آن علم به مردم، شياطين در ذهنشان وسوسه نكنند و آن علم پاك و صافي را به هواجس نفساني و هواي شيطاني مكدّر و تيره نسازند. دستة دوّم محافظان و پاسداراني هستند كه از پشت سر آنها، يعني قبل از وقوف بر غيب، بين مصدر وحي و تنزيل و بين آنها قرار ميدهد تا وحي در سير نزولي در عوالم خود تا به قلب رسول برسد بدون تصرّف و دخالت موجودات عالَم عِلْوي باشد. اين دسته از محافظان فرشتگاني هستند كه در انزالِ وحي و سير آن در مراتب و درجات تا به رسول ابلاغ شود، دخيل ميباشند. تمام اين مراقبت ها و مراقبها، براي آنستكه حقيقت ابلاغ رسالات آن رسولان در خارج بطور صحيح و درست تحقّق پذيرد، زيرا معلوم است كه جملة لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا (براي آنكه خداوند بداند كه رسولان ابلاغ رسالت خود را نمودهاند) علم فعلي خدا را ميفهماند نه علم ذاتي را، و علم فعلي خدا نفس تحقّق امور خارجي و عين واقعيّت و حقيقت در خارج است و جدا از نفس تحقّق خارجي نيست، زيرا علم خدا به موجودات، حصولي نيست بلكه حضوري محض است. و معناي علم حضوري، وجود و تحقّق معلوم در نزد عالم به آن است. و عليهذا معناي لِيَعْلَمَ، لِيَتَحَقَّقَ خواهد شد. يعني اين دو سلسله از فرشتگان از پيش و از پس، براي تحقّق ابلاغ ايشان است كه آنچه را كه گرفتهاند به مردم ابلاغ كنند.[2] اين كيفيّت از ارسال و پيام نظير پيامي است كه سلاطين و حكّام به وكلا و رسولان خود ميفرستند تا به مردم ابلاغ كنند. اوّلاً آن پيام را از ناحية خود تا به آنها رسد توسّط حُرّاس و نگهباناني محفوظ ميدارند. ثانياً براي آنكه بعد از رسيدن و قبل از ايصال به مردم نيز دستخوش تغيير و تبديل نگردد، حُرّاس و نگهباناني در اين مسير براي اين مأموريّت قرار ميدهند. چون در قسمت اوّل: يعني در ارسال علم غيب به رسولان از ناحية خدا، بايد هيچ تصرّفي و تبديلي پيدا نشود و در قسمت دوّم: يعني در ابلاغ علم رسولان به مردم، نيز بايد تغييري حاصل نگردد اين متوقّف است بر آنكه اوّلاً رسول، وحي و غيب را درست همانطور كه هست تلّقي كند. دوّم آنكه پس از تلقّي صحيح، در خود خوب نگهدارد و حفظ كند. و سوّم آنكه: پس از تلقّي صحيح و حفظ و نگهداري نيكو، در مقام اداء و ابلاغ، بدون كم و كاست و بدون زياده به مردم تبليغ كند. و اين سه مرحله از عصمت حتماً بايد در رسولان باشد. كه در مرحلة پيش رو و به تعبير قرآن مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ ميباشد، علاوه بر عصمت قبلي و پشت سر و به تعبير قرآن مِنْ خَلْفِهِ ميباشد. و علاوه بر اين، آيه ميرساند كه: خداوندي كه شمارش و تعداد هر چيز را از خُرد و كَلان، و مُلكي و ملكوتي، و مادّي و معنوي، و طبعي و طبيعي و مثالي احصاء نموده و به مقدار ذرّات و هويّت آنها آگاه است، به آنچه در نزد رسولان است اعمّ از امور نفسيّه و اعتقاديّه و منهاج و سنّت، و معارف يقينيّه و علوم غيبيّه، و اعمّ از ظروف و امكانات و موقعيّتهاي اجتماعي و مقدار استعداد و ظرفيّت مُرْسَلُ إليهم، يعني مردم، به همه آگاه است و بر اين اصل و اساس وجود آنها را پسنديده و مرضيّ خود قرار داده، و به مقدار ارتضاء و پسنديدگي، آنان را بر عوالم غيب خود مسلّط فرموده است، در اينجا بايد به چند امر تذكّر داده شود: امر اوّل آنكه: همة علوم و از جمله علم غيب مختصّ به خداست و هيچكس و هيچ موجودي را در آن راه نيست، وليكن بالاستقلال و بالاصالة، و تمام علومي كه از جانب خدا به غير عنايت شده است افاضه از ناحية او بوده و تمام موجودات هر يك در حدّ خود و به نوبة خود داراي علم هستند وليكن تَبعاً و به افاضة خدا و به اعطاء او. و در اين صورت بين آياتي كه علم غيب را منحصر به خدا ميداند، همچون آية وَ عِنْدَهُ مَفَاتِيحُ الْغَيْبِ لاَ يَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ وَ يَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَ مَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُهَا وَ لاَ حَبَّةٍ فِي ظُلُمَـ'تِ الاْرْضِ وَ لاَ رَطْبٍ وَ لاَ يَابِسٍ إِلاَّ فِي كِتَـ'بٍ مُّبِينٍ.[3] «كليدهاي غيب در نزد خداوند است بطوري كه هيچكس علم و اطّلاع از آنها را ندارد مگر او، و خداوند ميداند آنچه را كه در خشكي است و آنچه را كه در درياست. و هيچ برگي از درختي نميريزد مگر آنكه خدا به او علم دارد و هيچ دانهاي در ظلمات زمين نيفتد و نه هيچ تر و خشكي مگر آنكه در كتاب روشن خداوندي است». و همچون آية: قُلْ لاَ يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَـ'وَ'تِ وَ الاْرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَهُ وَ مَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ[4] «بگو اي پيامبر: غير از خد كسي نيست كه در آسمانها و زمين از غيب علم و اطّلاع داشته باشد، و هيچ نميدانند كه در چه هنگام زنده و برانگيخته ميشوند.» و همچون آية: وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّمَـ'وَ'تِ وَ الاْرْضِ وَ مَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللَهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.[5] «و از براي خداست و بس علم آسمانها و زمين، و نيست امر فرا رسيدن قيامت مگر به قدر يك چشم بر هم زدن و يا نزديكتر. بدرستيكه خداوند بر هر چيزي تواناست». و بين اين آية كريمه كه رسولان را عالم به غيب ميداند و بر غيب راه ميدهد هيچگونه تنافي و تضادّي نيست. و نظير اين استقلال و تبعيّت، يا ذاتي و عرضي، و يا اصلي و ظِلّي، در عبارات قرآن كريم بسيار آمده است. همچون آية: اللَهُ يَتَوَفَّي الاْنفُسَ[6]، «خداوند است كه جان ها را ميگيرد» كه دلالت بر حصر دارد؛ با آية: حَتَّي إِذا جَآءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ و رِسُلُنَا[7]، «و تا زماني كه چون مرگ به نزديكي از شما بيايد رسولان و فرستادگان ما او را قبض روح ميكنند». و همچون آية: فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا،[8] «و از براي خداست عزّت و از براي رسول او و از براي مؤمنين، وليكن منافقين نميدانند»؛ كه در اين آيه علاوه بر خدا، عزّت را براي رسول خدا و براي مؤمنين معيّن نموده است». و بنابراين علم غيب براي رسولان خداوند أمري ضروري و حتمي است و منافات با اختصاص آن به خدا ندارد. امر دوّم آنكه: در بسياري از آيات قرآن ميبينيم كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم علم غيب را از خود نفي ميكند همچون آية: قُلْ لاَ أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزَائِنُ اللَهِ وَ لاَ أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لاَ أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَي' إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الاْعْمَي' وَ الْبَصِيرُ أَفَلاَ تَتَفَكَّرُونَ[9]. «بگو: من به شما نميگويم كه در نزد من خزانههاي خداوند است و نه اينكه غيب را ميدانم و به شما نميگويم كه من فرشته هستم. من متابعت و پيروي نمينمايم مگر از آنچه به من وحي ميشود. بگو: آيا مساوي و يكسان هستند كساني كه نابينا و كور هستند با كساني كه بينا و بصير هستند؟ پس چرا شما تفكّر نميكنيد»؟! و همچون آية: قُلْ لاَ أَمْلِكُ لِنَفسِي نَفْعًا وَ لاَ ضَرًّا إِلاَّ مَاشَاءَاللَهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ مَا مَسَّنِيَ السُّو ءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.[10] «بگو من به هيچ وجه مالك و صاحب اختيار منفعتي و يا ضرري براي خودم نيستم، مگر آنچه را كه خدا بخواهد و اگر من اينطور بودم كه از غيب و پنهان علم واطّلاع داشتم البتّه خير و خوبي را براي خودم زياد ميكردم و به من گزندي و بديي نميرسيد؛ من نيستم مگر ترساننده و بشارت دهنده براي گروهي كه ايمان ميآورند». و همچون آية: قُلْ مَا كُنْتُ بِدْعًا مِنَ الرُّسُلِ وَ مَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَ لاَ بِكُمْ إِنْ اتَّبَعُ إِلاَّ مَا يُوحَي إِلَيَّ وَ مَا أَنَا إِلاَّ نَذِيرٌ مُّبِينٌ.[11] «بگو اي پيغمبر: من در ميان رسولان و پيامبران، اوّلين پيغمبري نيستم كه ادّعاي رسالت نموده باشم و من نميدانم كه خداوند با من و شما چه خواهد كرد (و پايان كار به كجا خواهد انجاميد)؟ من متابعت نميكنم مگر از آنچه به من وحي ميشود و من نيستم مگر ترسانندهاي آشكارا (كه خودش و گفتارش صريحاً مردم را از عواقب وخيم برحذر ميدارد)». در تمام اين آيات و مشابه آنها، رسول خدا نفي علم را از خود به نحو استقلال ميكند نه به نحو تبعيّت. يعني علم اختصاص به خدا دارد، من مستقلاًّ از پيش خود نياوردهام و خداوند هم به نحو تفويض به من نداده است. من آيينه و آيت و مرآتي هستم از علم خدا. علم استقلالي ذات اقدس او منحصر در اوست و در من كه آيينه هستم تجلّي و ظهور دارد و بنابراين نه تنها من علم غيب را ندارم بلكه هيچگونه علم را ندارم. همة علوم من از خداست؛ در من ظهور و تجلّي كرده است به هر مقدار كه او اراده نموده است و در هر زماني كه او خواسته است. چون زمانش سپري گردد به او بازگشت ميكند. مصدر اوست؛ مبدأ و منتهي اوست. و عليهذا من تحقيقاً از نزد خود علمي ندارم، همچنانكه قدرتي ندارم، نفع و ضرري ندارم، مرگ و حيات و نشوري ندارم. همة اين صفات در بسته و سر بسته، مهر و موم شده مستقلاًّ از خداست و مال خداست و مرجعش به خداست، و در اين حيات عاريت به عنوان عاريت داده شده و به اصل خود برميگردد. در سورة أعراف آمده است: قُلْ لاَ أَمْلِكُ لِنَفسِي نَفْعًا وَ لاَ ضَرًّا إِلاَّ مَا شَآءَ اللَهُ.[12] «اي پيغمبر بگو: من براي خودم هيچگونه نفعي و ضرري را مالك نيستم مگر آنچه را كه مشيّت خدا تعلّق گيرد». و در سورة يونس آمده است: قُلْ لاَ أَمْلِكُ لِنَفسِي ضَرًّا وَ لاَ نَفْعًا إِلاَّ مَا شَآءَ اللَهُ.[13] «اي پيغمبر بگو: من براي خودم هيچگونه ضرري و نفعي را مالك نيستم مگر آنچه را كه مشيّت خدا تعلّق گيرد». انبياء از علم غيب خدائي بر خوردارندامر سوّم آنكه: عموم آية مورد بحث كه در مَطْلع گفتار ذكر شد: عَـ'لِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَدًا چون در مورد رسولان مرضيّ و پسنديدة حضرت حقّ تخصيص خورد، و با ادات استثناء: إِلاَّ مَنِ ارْتَضَي' مِنْ رَسُولٍ آنان از مفاد فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي' غَيْبِهِ استثناء شدند در اين صورت اباي از تخصيص در مورد ساير پيامبران كه رسول نيستند و فقط نبي هستند، ندارد. و در اين موقعيّت ميبينيم كه: خداوند طبق آيات قرآن به انبياء كه قسيم رُسُل هستند، وحي فرستاده و آنها را از غيب مطّلع گردانيدهاست: إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَي نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ[14]، «ما بسوي تو (اي محمّد) وحي فرستاديم همچنانكه بسوي نوح و انبيائي كه پس از او آمدهاند، وحي فرستاديم». و البتّه اين در صورتي است كه لفظ رسول در جملة مَنِ ارْتَضَي' مِنْ رَسُولٍ مختصّ به انبياي مرسل باشد، و الاّ اگر اعمّ از آنها و از انبياي غير مرسلين بوده باشد نياز به استثناء و تخصيص ديگري نيست، و جملة إِلاَّ مَنِ ارْتَضَي به تنهائي تمام صنوف أنبياء و مرسلين را از لاَ يُظْهِرُ عَلَي' غَيْبِهِ خارج ميكند و به همه از چاشني شيرين علم غيب ميچشاند. و امّا دربارة امام به همان معنائي كه قرآن لفظ امام را در آن معني استعمال ميكند، از طرفي ميبينيم خداوند أئمّه را به صبر و يقين توصيف ميكند: وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَ كَانُوا بِـَايَاتِنَا يُؤْقِنُونَ[15]، «و ما از ميان ايشان افرادي به عنوان امام قرار داديم كه به امر ما هدايت مينمايند به علّت صبري كه نمودهاند و به علّت آنكه ايشان كساني بودهاند كه به آيات ما يقين داشتهاند». و از طرف ديگر انكشاف غطاء غيب و رؤيت ملكوت آسمانها و زمين را مقدّمة حصول مقام يقين قرار ميدهد. وَ كَذَ'لِكَ نُرِي إِبْر'هِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَـ'وَ'تِ وَ الاْرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ[16]، «و همينطور بدان كه: ما ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان ميدهيم (براي آنكه به وحدانيّت خدا و صفات او اقرار كند و تسليم ربّ العاليمن گردد، و آزر و قوم او را كه عبادت اصنام مينمايند در ضلالت بنگرد» و به جهت آنكه او از اهل يقين باشد». و نيز در سورة تكاثر، رؤيت دوزخ و مشاهدة ملكوت جهنّم را ملازم با علم يقيني ميشمرد، و بنابراين علم يقيني لازمهاش، كشف حجاب غيب، و برچيدن بساط اعتبار و كثرت، و دخول در عالم توحيد و وحدت ذات حقّ است. كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَروُنَّ الْجَحِيمَ[17]. «أبداً چنين نيست؛ اگر شما به علم اليقين بدانيد البتّه البتّه دوزخ و جحيم را خواهيد ديد». و عليهذا تمام امامان و سالكين راه معرفت حضرت احديّت كه به پيروي و تبعيّت راه امامان، از مراحل عالم مادّه و طبع عبور كرده و در منهاج راستين صراط مستقيم تزكية نفس قدم برداشتهاند، كشف حجب ظلمانيّه و نورانيّه براي آنها امري ضروري بوده است، و معني و مفهوم فَكَشْفَنا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ.[18] «پس ما غطاء و پردة فهم و ادراك تو را باز كرديم و حجابهاي جهل را از جلوي ديدگان دل تو برداشتيم تا بالنّتيجه چشم تو در امروز تيزبين و حادّ شده است» براي آنان محقّق بوده آنچه براي مردم عادّي مشكل و يا محال است، براي آنها آسان و ممكن گرديده است. امر چهارم آنكه: مراد از غيب در اين آية كريمه، غيبي است كه در اين زندگي دنيوي، در روي بسيط زمين از حواسّ ظاهريّه ما مخفي است، گرچه براي بعضي ديگر كه با حواسشان ادراك ميكنند پنهان نباشد. مثلاً وقايع فردا براي ما غيب است ولي براي كساني كه در ظرف فردا ميآيند شهود است و غيب نيست. و اِخبار از اشياء مشاهَد در خارج براي آدم كور و كر غيب است ولي براي آدم بينا و شنوا، شهود است. آنچه در عوالم عِلْوي براي ملائكه مورد شهود و علم آنهاست براي مردم ساكن در نشأة طبيعت غيب است. زيرا مشهود و غيب بايد بر اساس ظروف و نشئاتي كه مورد بحث قرار گيرد، ملاحظه شود. عالم قيامت و وقايع جارية بر اموات، طبق نصّ قرآن، غيب است و ايمان به معاد را قرآن ايمان به غيب دانسته است، با آنكه حوادث براي مردگان، عين شهود است: ذَ 'لِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذَ 'لِكَ يَوْمٌ مَّشْهُودٌ.[19] «روز قيامت روزي است كه مردم به جهت آن روز گرد ميآيند، و آن روز مشهود است». امر پنجم: طبق اصول اعتقاديّة اسلام و منطق قرآن، تمام موجودات، اسماء و صفات حضرت حقّ ـ جلّ و علا ـ ميباشند، و خلقت به معناي ايجاد شيء، جدا از حيطة ذات و اسم و صفت و فعل ذات أحديّت نيست، بلكه به معناي ظهور وتجلّي و آيه و نشان دهندة ذات پاك ظاهر و با جلاي اوست. هر موجودي كه به وجود آيد و خلقت هستي را در بر كند اسمي است از اسماء او. از جهت وجود و هستي اسم حيّ است، و از جهت مقدوريّت حقّ به قدري كه داراي قدرت است، اسم قادر. و از جهت معلوميّت حضرت حقّ به قدري كه به قدر سعة وجودية خود داراي علم است، اسم عالم. و همچنين نسبت به سائر اسماء و صفات باري تعالي شأنه العزيز در تحت اسامي كثيره قرار ميگيرد و به او سميع و بصير و حكيم و مريد و مختار و غيرها اطلاق ميشود. علم امام و رسول عين علم ذات حق استبنابراين افرادي كه به علم غيب خداوندي به اذن حضرت او راه مييابند نه آنست كه خود عالم به غيبي شدهاند در برابر ذات حقّ، تا منافات با توحيد باشد، بلكه حقيقةً عين علم اوست كه در اينها ظهور كرده است. و اين عين توحيد است. خداوند به قدر ذرّة خَردلي از علم بيكران خود، مستقلاًّ به غير نميدهد و نميتواند هم بدهد. زيرا اعطاء ملازم با تنقيص علم لايتناهي، بلكه تنقيص ذات اوست، تَعَالَي اللَهُ عَنْ ذَلِكَ. امّا اعطاء غير استقلالي، منافات با توحيد ندارد بلكه عين توحيد است. اعطاء غير استقلالي، يعني ظهور و تجلّي و درخشش و تابندگي همچون خورشيد كه نور و شعاع خود را در عالم ميگسترد و به هر موجودي از ذَرَّه تا دُرَّه و از بسيط خاك تا افلاك و كهكشانها، همه جا و همه را نورپاشي ميكند و همه به قدر سعه و گشايش ظرف وجودي خودشان از او نور و حرارت ميگيرند و تربيت ميشوند و رشد مينمايند، ولي نور از خورشيد جدا نميشود و به موجودات كه پرتو ميدهد، در آنها إلي الابد نميماند. تا هنگامي كه خورشيد بر فراز آسمان است اشياء را نوراني ميكند، و نور را به اشياء نميبخشد بلكه موقّتاً تابشي بطور عاريت و موقّت دارد. چون شب فرار رسد و اين چشمة نور در زير افق پنهان گردد، تمام درخشش و نور و ظهور را با خود ميبرد و چنان دست اين اشياء را از نور خود خالي ميگذارد كه ابداً قبلاً چنين تصوري را هم نمينمودند. حال خورشيد كه نور را از خودش جدا نميكند و به حيطة ذات و فعل او از نورپاشي نقصاني وارد نميشود، براي او چه تفاوت ميكند كه فقط به يك ذرّه نور بدهد يا تمام عوالم طبيعت و فضاي غير مرئي و ستارگان بيحدّ و حصر را نور دهد. خورشيد بخيل نيست، به همه نور ميدهد، پرتو ميافكند، شعاعش را ميگسترد بدون هيچ مضايقه و دريغي. غايةالامر ذرّه به مقدار كوچكي خود، و كوه و صحرا و دشت و دريا و اقيانوس و فضاي وسيع هم هر كدام به نوبة خود و به قدر ظرفيّت و قابليّت و استعداد خود. علم خداوند ـ جلّ شأنه ـ هم بر همين مثابه است. موجودات آئينهها و ظروف براي تجلّي و درخشش علم ذات او است، و براي خدا هم بُخلي نيست كه از علوم خود به غير بدهد بطور ظهور و تابش، خواه شعوري باشد كه به يك مگس ميدهد و يا علمي باشد كه به افراد عادي انسان و جنّ و فرشته و حيوان عنايت ميكند و يا علمي باشد كه از خزانة خاصّ خود به إمام و رسول مرحمت ميكند. اگر آنان را بر علم غيب، و غيب الغيب، و بر سرّ و بر سرّ مستور، و سرّ مستسرّ، و بر خزانههاي پنهان از دستبرد بشر و فرشته مطّلع گرداند اين يك امر عادّي بوده و به قدر ذَرّة سر سوزني از كبريائيّت و عظمت او كاسته نميشود، بلكه عين كبريائيّت و عظمت و جمال اطلاقي اوست كه در عوالم امكان موجودي را آئينة تمام نماي صفات خود بنمايد. امام آئينه است، آيه و مرآت است، اسم است، غايةالامر آئينة تمام نماي صفات باري و از جمله آئينة تمام نماي علم باري. وَ لِلَّهِ الاْسْمَآءُ الْحُسْنَي' فَادْعُوهُ بِهَا وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَآئِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ.[20] «و از براي خداست اسمهاي نيكو. پس خدا را با اين اسمهاي نيكو بخوانيد، و واگذاريد كساني را كه در اسمهاي خدا كفر و إلحاد ميورزند. ايشان به زودي به پاداش اعمال زشت و نكوهيدة خود خواهند رسيد». امر ششم: تمام موجودات عالم طبيعت اعمّ از جماد و حيوان انسان، با وجود اختلاف و تفاوتي كه در بين افراد آنها مشاهده ميشود همگي داراي جنبة وحدت و يگانگي هستند كه با صرف نظر از خصوصيّات زمان و مكان و سائر عوارض و اعراض كه موجب تشخّص و تفرّد و تحقّق خارجي آنان است آن امر وحداني، موجود است و تمام اين افراد متفاوت و اشخاص مختلف بواسطة همان امر وحداني و مشترك در ميان جميع، موجود ميشوند و رشد ميكنند و در راه مسير تكامل خود، طَيّ طريق مينمايند. آن امر وحداني كه از عالم امر و ملكوت است در لسان شرع، به مَلَك و فرشتة تدبير از آن نام برده شده است و در لسان فلسفه و حكمت به مُثُل أفلاطونيه. مرحوم ملاّ صدراي شيرازي ـ أعلي الله مقامه الشّريف ـ در «أسفار أربعة» خود اين مطلب را برهاني نموده و ما نيز در دورة علوم و معارف اسلام در قسمت «معاد شناسي» در مجلس 17 ، از جلد سوّم از آن ياد كرده و در آنجا به اثبات رسانيدهايم. طبق فلسفه و نظريّة اسلام، علومي كه براي بشر حاصل ميشود به واسطة ملائكة علم تحقّق ميپذيرد و هر كس هر علمي داشته باشد از راه مَلَكِ علم به او افاضه ميشود تا برسد به علم كّلي حضرت حقّ كه توسط جبرائيل و روح، داده ميشود. تغذيه رسولان و امامان در علم غيب از روح الامينهر كدام از افراد بشر كه علم خود را بيشتر كنند در تحت ادارة مَلَكي قويتر و عاليتر قرار ميگيرند تا به جائي كه جبرائيل فرشتة موكَّل بر علوم آنها ميشود و از آنهم برتر و بالاتر، روح الامين كه مقامش واحد و از جميع ملائكة مقرّب برتر است ادارة امور انسان را در دست ميگيرد. رسولان و امامان كه به علم غيب راه دارند از جبرائيل امين و برخي از روح الامين تغذيه ميشوند. امر هفتم: استثنائي كه در آية مورد بحث: إِلاَّ مَنِ ارْتَضَي' مِنْ رَسُولٍ وارد شده است شامل تمام اقسام تبليغ رسالت رسول ميشود. يعني خداوند دل رسول پسنديدة خود را در هر چه ابلاغ رسالتش متوقّف بر آن باشد به غيب متّصل مينمايد چه در متن رسالت او باشد همچون معارف اعتقاديّه و شريعت و احكام و قصص و اعتبارات و مواعظ و حكم، و چه آنكه از آيات و علائم رسالت او و يا از معجزات دالّة بر صدق او باشد. همچنانكه خداوند در قرآن كريم، گفتار غيبيّة حضرت صالح را به قومش حكايت ميكند كه: فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُوا فِي دَارِكُمْ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ ذَ 'لِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ.[21] «قوم ثمود، ناقة صالح را پي كردند و به دنبال اين امر، صالح به آنها گفت: (عذاب خدا نازل ميشود و) شما فقط تا سه روز ديگر زندهايد و در خانههايتان تمتّع ميبريد !و اين وعدة خداست كه تخلّف ندارد و دروغ نيست». و همچون گفتار حضرت عيسي بن مريم ـ علي نبيّنا وآله و عليهما الصّلاة و السّلام ـ كه به يهود و بني اسرائيل گفت: وَ أُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَ مَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذَ'لِكَ لآيَةً لَكُمْ.[22] «و من شما را آگاه ميكنم به آنچه ميخوريد و به آنچه در خانههاي خود ذخيره ميكنيد (كه احدي غير از شما از آن خبري ندارد)، بدرستيكه در اين إخبار به غيب من نشانه و علامتي است براي شما از صدق گفتار و نبوّت من». و آنچه كه در قرآن كريم وارد شده است از مواعيد پيامبران، از مَلاحِم و إخبار به غيبي است كه همه واقع شده است نظير بيم و وعيدي كه نوح دربارة طوفان، و هود و شعيب و لوط دربارة عذاب هاي وارده نمودند. اخبار غيبي رسول خداصلي الله عليه و آله از زبان قرآنو در سورة روم، از معجزات رسول الله، همين إخباري است كه به مغلوبيّت فارس از روميان نموده است: الم´ * غُلِبَتِ الرُّومُ * فِي أَدْنَي الاْرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ * فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الاْمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْد وَ يَؤْمَئِذ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ.[23]و[24] «الم، روميان در زمين نزديك به شهرها و ديار عرب از فارسيان شكست خوردند؛ وليكن در اين چند سال آينده (بين سه سال و نه سال) بعد از مغلوبيّتشان، غلبه خواهند كرد و فارسيان را شكست خواهند داد. امور واقعه قبلاً و بعداً همه از خداست و در آن روزي كه روميان غلبه كنند، مؤمنين خوشحال ميشوند.» از «خرائج و جَرائح» قطب راوندي، از محمّد بن فضل هاشمي، از حضرت امام رضا 7 روايت است كه: آنحضرت به ابن هذاب نگاهي نموده، گفتند: «اگر من به تو خبر دهم كه در اين چند روزه، خون يكي از أرحام تو ريخته ميشود و تو به مصيبت وي مبتلا ميشوي، آيا در اينصورت مرا تصديق ميكني؟ گفت: نه، چون غير از خداي تعالي، كسي از غيب خبر ندارد. حضرت گفتند: مگر خدا نميگويد: عَـ'لِمُ الْغَيْبَ فَلاَ يَظْهِرُ عَلَي' غَيْبِهِ أَحَدًا إِلاَّ مَنِ ارْتَضَي' مِن رَسُولٍ؟ بنابراين رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم در نزد خدا پسنديده است، و ما ورثة همين رسولي هستيم كه خدا او را بر آنچه ميخواست از غيب خود مطّلع گردانيده است. فَعَلَّمَنَا مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ إِلَي يَوْمِ الْقِيَمَةِ[25] و رسول خدا از تمام وقايع گذشته و آينده تا روز قيامت ما را خبر داده و آنها را به ما تعليم نموده است». و اخبار وارده در اين موضوع از حدّ إحصاء بيرون است و مفاد و مدلول آنها اينست كه رسول خدا 6 از وحي خداوندي علم غيب را گرفتهاند و ائمّة طاهرين سلام الله عليهم أجمعين از طريق وراثت رسول خدا بر علوم غيبيّه مطّلع شده، و از اين راه اخذ كردهاند. علوم غيبيّهاي كه از حضرت أميرالمؤمنين عليّ بن أبيطالب 7 نقل شده، و در كتب احاديث و تواريخ و تفاسير و سِيَر و سنن وارد شده است و خاصّه و عامّه بدان معترف و از مسلّمات يقينيّه شمردهاند بسيار است و چون همة آنها از شمارش خارج است ما در اينجا به مقدار مختصري از آن اكتفا مينمائيم: در «مروج الذّهب» در وقايع سنة 188 ذكر كرده است كه: در اين سال هـ'رون الرّشيد حج كرد و اين آخرين حجّي بود كه نمود. چون هـ'رون در مراجعت خود از كوفه عبور كرد ابوبكر بن عيّاش كه از رؤساء بلند مرتبة اهل علم بود، گفت: لاَ يَعُودُ إِلَي هَذَا الطَّرِيقِ، وَ لاَ خَلِيفَةٌ مِنْ بَنِي الْعَبَّاسِ بَعْدَهُ أَبَدًا. «هـ'رون ديگر به حجّ بيت الله الحرام نميرود، نه او و نه خليفهاي بعد از او از خاندان بنيعباس تا ابد».
به او گفته شد: آيا اين
كلام را از غيب ميگوئي؟ گفت: آري. گفته شد: آيا به صاحب كتاب «مروّج الذهب» عليّ بن حسين مسعودي است كه در سنة 346 فوت كرده است و اين كتاب را در حدود سنة سيصد هجري تصنيف كرده است. يعني سيصد و پنجاه سال قبل از انقراض دولت بني عبّاس به دست هلاكوخان و قتل المعتصم بالله آخرين خليفة ايشان. و أبوبكر بن عيّاش در سنة 182 كه در اواخر قرن دوّم هجري است يعني 468 سال قبل از انقراض آنها اين خبر را از أميرالمؤمنين عليه السّلام ذكر ميكند. و عجيب اينجاست كه در اين مدتِ قريب به پنج قرن، يك نفر از خلفاي بني عبّاس براي حجّ و زيارت بيت الله نرفت. گفتار غيبي امير المؤمنين عليه السلام به خوله حنفيهقطب راوندي در «خرائج و جرائح» از دِعْبل خُزاعي، از حضرت امام رضا، از پدرش، از جدّش عليهم السّلام روايت كرده است كه آنحضرت گفتند: من در محضر حضرت باقر عليه السّلام بودم كه جماعتي از شيعيان كه از جملة آنها جابربن يزيد بود، وارد شدند و گفتند: آيا پدرت عليّ بن أبيطالب به امامت اوّلي و دوّمي راضي بود؟ حضرت باقر گفتند: نه، بار پروردگارا. گفتند: پس چرا در صورت عدم رضايت در اسيران آنها كه از جمله خولة حنفيّه است نكاح كرده است ! حضرت باقر عليه السّلام گفتند: اي جابربن يزيد: برو در منزل جابربن عبدالله انصاري و به او بگو: محمّد بن علي تو را ميخواند. من به منزل او آمدم و در را كوفتم. جابربن عبدالله از درون خانه گفت: صبر كن اي جابربن يزيد !من با خود گفتم: از كجا جابربن عبدالله ميداند كه من جابربن يزيد ميباشم. با آنكه اين دلائل و مغيبات را غير از أئمّة أهل البيت از آل محمّد صلّي الله عليه وآله وسلّم كسي نميداند، و سوگند به خدا كه چون بيرون آيد از او ميپرسم. چون بيرون آمد من از او پرسيدم: از كجا دانستي كه من جابربن يزيدم با آنكه من بر در خانه بودم و تو داخل بودي؟! جابربن عبدالله گفت: مولاي من: باقر عليه السّلام ديشب به من خبر داد كه او امروز از حنفيّه ميپرسد كه من او را به نزد تو ميفرستم در صبح فردا انشاءالله و تو را ميخوانم. من گفتم: راست گفتي مطلب همينطور است. جابربن عبدالله گفت: اينك ما را ببر. ما حركت كرديم تا به مسجد رسيديم. چون نظر مولايم باقر عليه السّلام به ما افتاد و نگاهي به ما كرد به آن جماعت گفت: برخيزيد و از شيخ (پير فرتوت) بپرسيد او شما را از آنچه ديده است و شنيده است و به او روايت شده است با خبر ميگرداند. آنها گفتند: اي جابر آيا امام تو، عليّ بن أبيطالب به امامت پيشينيان از او راضي بوده است؟ جابر گفت: نه بار پروردگارا !گفتند: در صورت عدم رضايت چطور در اسيران آنها خَوْلَه را نكاح كرده است؟ جابر گفت: آه آه !من ترسان بودم از اينكه بميرم و جريان اين واقعه را از من كسي بپرسد! اينك كه شما پرسيديد، بشنويد و حفظ كنيد. من حضور داشتم در وقتي كه اسيران را وارد كردند و در ميان آنها حنفيّه بود. چون نگاهش به جمعيّت مردم افتاد به قبر و تربت رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم رفت و در آنجا ناله كرد نالة سوزناكي و صيحه زد و با گريه و بكاء صداي خود را بلند كرد و پس از آن ندا كرد: السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَهِ، صَلَّي اللَهُ عَلَيْكَ !هَؤلاَءِ أُمَّتَكَ سَبَتْنَا سَبْيَ النَّوْبِ وَالدَّيْلَمِ، وَاللَهُ مَا كَانَ لَنَا إلَيْهِمْ مِنْ ذَنبٍ إلاَّ الْمَيْلُ إلَي أَهْلِ بَيْتِكَ !فَحُوِّلَتِ الْحَسَنَهُ سَيِّئَةً، وَالسَّيِّئَةُ حَسَنَةً، فَسُبِينَا. «سلام بر تو اي رسول خدا، صلوات خدا بر تو اي رسول خدا، اين مردم كه امّت تو هستند ما را مانند اسيران نَوْبه و ديلم اسير كردند. سوگند به خدا كه ما نزد ايشان گناهي نداشتيم مگر ميل به اهل بيت تو. بنابراين حَسَنَه و خوبي به بدي و سيّئه مبدّل شد، و سيّئه و بدي بجاي حسنه و خوبي نشست. سپس روي خود را به مردم نمود و گفت: چرا شما ما را اسير كردهايد در حاليكه ميگوئيم: أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إلاَّ اللَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَهِ؟ گفتند: به جهت آنكه شما از دادن زكات مال خود دريغ كردهايد ! خَوْله گفت: فرض كنيد كه: مردان ما زكات مال خود را به شما ندادهايد؛ زنان مسلمان بيگناه به چه گناهي اسير شوند؟ در اين حال هر يك از آن جماعت، يك زن از آن اسيران را براي خود انتخاب كرد و آن شخص سخنگو چيزي نميگفت. گويا قطعة سنگي در دهان او افتاده است و قدرت بر سخن ندارد. خالد بن غَسّان و طَلْحَه ميل به تزويج با خوله را نمودند و هر كدام يك لباس بر سر او انداختند. او گفت من برهنه و عريان نيستم تا شما مرا بپوشانيد. گفته شد: اين دو نفر قصد نكاح با تو را به عنوان اسارت دارند و اين افكندن لباس براي علامت مزايده است كه هر كدام تو را بيشتر بخرند تو براي او بوده باشي ! خَوْله گفت: هيهات !اين نيّتي است كه محال است صورت عمل بپوشد. مالك من نميتواند بشود و شوهر من ميگردد مگر آن كس كه از گفتار من در هنگامي كه مادرم مرا زائيد خبر دهد !مردم همه سكوت اختيار كردند و بعضي به ديگري نگاه كردند و از اين سخن او عقلهايشان به بهت افتاد و زبانهايشان لال شد و آن جماعت در كار اين زن در دهشت افتادند. ابوبكر گفت: چرا شما حيرت زده شدهايد و ديگر فكرتان كار نميكند !اين جاريه زني است از بزرگان قوم خودش و به اين جرياناتي كه به وقوع پيوسته و مشاهده كرده است عادت نداشته است فلهذا جزع و وحشت او را فرا گرفته و چيزي را بر زبان ميراند كه راهي براي تحصيل آن نيست. خَوْله گفت: سخني بيجا بر زبان راندي و تيري را بدون مقصد و هدف پراندي !قسم به خدا مرا جَزَع و فَزَع فرا نگرفته است. و قسم به خدا من غير از حقّ چيزي نگفتهام و مطلبي غير از راستي و درستي بر زبان نياوردهام و سوگند به صاحب اين قبر و اين مسجد، نه دروغ گفتهام و نه دروغ به من گفته شده است. اين سخنان را بگفت و ساكت شد. خالد بن غسّان و طلحه كه در تمليك وي حاضر به مزايده بودند چون اين بشنيدند لباسهاي خود را برداشتند و او در كناري از جمعيّت نشست. در اين حال عليّ بن أبيطالب عليه السّلام وارد مسجد شد. حال خوله را به او گفتند. حضرت گفتند: خَوْله در آنچه ميگويد راست گفته است. حال او و شرح قصّة او در حاليكه مادرش او را زائيد چنين و چنان است. و فرمودند: آنچه كه او در حال تولّدش از شكم مادرش گفته است چنين و چنان است؛ و تمام اين قضايا در لوحي كه با اوست مكتوب است. خَوْله لوحي را كه با خود او بود، به نزد آن جماعت افكند در آن وقت كه گفتار أميرالمؤمنين عليه السّلام را شنيد. لوح را بر عليّ بن أبيطالب قرائت كردند نه يك حرف زياد بود، و نه كم. ابوبكر به حضرت گفت: اي أبوالحسن، اين كنيزك را براي خودت بردار، خداوند خير و بركت را در وي براي تو مقدّر كند. در اين حال سلمان از جاي خود برخاست و گفت: قسم به خدا در اين قضيّه هيچكس منّتي بر أميرالمؤمنين عليه السّلام ندارد بلكه منّت براي خدا و رسول او و أميرالمؤمنين است. قسم به خدا عليّ عليه السّلام اين جاريه را براي خود برنداشت مگر با معجزة قاهر و علم روشن و فضل و شرفي كه بر فضل هر ذي فضيلتي غلبه دارد و آن فضيلتها در برابر او عاجزند. پس از سلمان، مقداد برخاست و گفت: چه شده است كه چون خداوند راه هدايت را به آنها بنماياند آن را ترك ميكنند و راه ضلال و كوري را ميپيمايند ؟ هيچ گروه و فرقهاي نيستند مگر آنكه دلائل أميرالمؤمنين عليه السّلام براي آنها آشكار شده است؟ و أبوذر گفت: اي شگفتا از كسي كه با حقّ معاندت ميورزد !و هيچ وقت نبوده است مگر آنكه علي نظري به بيان حقّ داشته است؛ أيُّهَا النّاس، خداوند براي شما فضيلت اهل فضل را مبيّن كرده است، و سپس گفت: يا فُلان !آيا تو بر أهل حقّ، در حقوق خودشان كه به ايشان واگذار ميكني، منّت مينهي در حالي كه ايشان به آنچه در دست توست سزاوارتر و أحقّ ميباشند؟! و عمّار گفت: من با شما خدا را شاهد ميگيرم و مناشده و محاجّه مينمايم !آيا ما به عليّ بن أبيطالب در زمان حيات رسول خدا به إمارت مؤمنين سلام نكرديم و به وي السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَميرُالْمُؤمِنين نگفتيم؟! در اينحال عُمَر او را از كلام بازداشت و أبوبكر برخاست و خَوْله را به خانة اسماء بنت عُمَيْس فرستاد و گفت: از اين زن نگهداري كن و احترام او را حفظ كن و محلّ و منزلت او را گرامي بدار. خَوْله پيوسته در نزد اسماء بود تا برادرش آمد و عليّ بن أبيطالب عليه السّلام او را با حضور و اجازة برادرش تزويج كردند. و دليل بر علم أميرالمؤمنين و فساد گفتار آن جماعتي كه ميگويند خَوْله از راه اسارتِ خلفاء به نكاح أميرالمؤمنين درآمده است آن است كه أميرالمؤمنين با خَوْله از راه ازدواج و عقد نكاح كردهاند و نه از راه استرقاق و اسارت. آن جماعت به جابر گفتند: خداوند تو را از حرارت آتش حفظ كند همانطور كه تو ما را از حرارت شك حفظ كردي.[27] و سيّد هاشم بحراني در «مدينَةُ الْمَعاجز» از كتاب «سِيَرُ الصَّحابة» با سند متّصل خود، از حضرت باقر عليه السّلام، اين داستان را به شرح مبسوط تري روايت ميكند.[29] و ابن شهرآشوب، در «مناقب» در باب إخبارُهُ بِالْفِتَنِ و المَلاحِم، مرسلاً از حضرت باقر عليه السّلام روايت ميكند و در اين خبر اينطور وارد است كه چون خالد و طلحه بر سر او لباس انداختند گفت: اي مردم، من عريان نيستم تا شما مرا بپوشانيد و سائل نيستم تا بر من تصدّق دهيد !زبير گفت: آنها قصد خودت را داشتند. خَوْله گفت: شوهر من نيست مگر آن كس كه به من خبر دهد كلامي را كه به مادرم در وقت زائيدنش گفتهام. حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام آمدند و گفتند: اي خَوْله، كلام مرا بشنو و جوابت را درياب !در وقتي كه مادرت به تو آبستن بود و درد زائيدن او را گرفت و امر زائيدن بر او دشوار آمد ندا در داد: بار پروردگارا: مرا سلامت بدار در زائيدن اين فرزندي كه او را نيز سالم به دنيا ميآوري !و بنابراين دعاي نجات تو از سوي مادرت پيشي گرفته است. و چون تو را زائيد تو از محلّ وقوعت او را ندا دادي: لاَ إلَهَ إلاَّ اللَهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه ، چرا دعا براي من نكردي؟ و بزودي مالك امر من ميشود سيّد و سالاري كه براي من پسري از او به دنيا خواهد آمد ! مادرت اين گفتار را در لوحي مسين نوشت و در جائي كه به دنيا آمدي دفن كرد. در آن شبي كه مادرت ميخواست غيبت كند (روحش جدا شود ـ خل) بدين لوح وصيّت كرد و چون ميخواستند تو را اسير كنند تو همّي و غمي نداشتي بغير از آنكه اين لوح را برگيري و برگرفتي و بر بازويت بست !اينك بياور آن لوح را كه من صاحب آن هستم !و من أميرالمؤمنين ميباشم و من پدر آن پسر مبارك هستم كه نامش مُحَمَّد است. تا آخر روايت كه دارد: اين زن نزد أسماء بود تا برادرش آمد فَتَزَوَّجَهَا مِنْهُ وَ أمْهَرَها أمِيرُالْمُؤمِنِين عليه السّلام وَ تَزَوَّجَها نِكَاحًا.[30] «و أميرالمؤمنين او را از برادرش ازدواج كردند و براي او مهريّه معيّن نمودند و نكاح او از راه تزويج صورت گرفت».
دراينجا شهرآشوب
كهاين خبر و ساير أخبار غيبيّه أميرالمؤمنين عليهالسّلام «پيغمبر بر ارائه مطالب و علوم غيبيّة خود بخيل نيست». و أميرالمؤمنين عليه السّلام بر امامان و پيشواياني كه اولاد او بودهاند نيز بخل نورزيد. و أيضاً نميتواند اينگونه اخبارها را بدهد مگر آن كس كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم او را به عنوان وصايت و خلافت پس از خودش منصوب نموده باشد.[32] جدّ أعلاي خَوْله چون حَنَفِيَّةِ بن لجيم بودها ست او را خَوْله حنفيّه گويند و پسرش محمّد را براي آنكه با ساير پسران أميرالمؤمنين عليه السّلام بالاخص حَسَنَيْن عليه السّلام ممتاز وجدا شود مُحمَّدبن حَنَفِيَّه گويند. محمّد، از حَسَنَينْ عليهما السّلام گذشته شجاعترين و عالمترين و زاهدترين اولاد أميرالمؤمنين عليه السّلام بوده است و در جنگ جَمَل و صفّين لواي حضرت به دست او بوده است. ابن خَلَّكان نسبت مادرش خَوْله را اينطور نگاشته است: خَوله دختر جعفربن قَيْس بن مَسْلَمَة بن عَبْدالله بن تَغْلِبةَ بن يَرْبُوع بن تَغْلِبَة بن الدُّؤل بن حَنَفِيَّة بن لجيم و ابن أبي الحديد، به دنبال آن گويد: ابن صَعْب بن عَلِيّ بن بَكْرِبن وائل.[33] خَوْله در زمان أبوبكر، در ضمن جنگهاي رِدَّه اسير شد و او را به مدينه آوردند و شرح وي را دانستيم. بايد دانست كه جنگ هاي ردّه كه در زمان أبوبكر بوقوع پيوست بر دوگونه بوده است: اوّل به علّت ارتداد واقعي آنها از دين اسلام همچون جنگ با مُسلِمة كذّاب و با عنسي كذّاب و با طُليحه و غيرهم. دوّم به علّت عدم تمكين آنها از خلافت أبوبكر. علامت قسم اوّل آن بود كه آنها اقامة نماز نميكردند و اذان نميگفتند و به ساير شعائر دين عمل نميكردند. و علامت قسم دوّم آن بود كه آنها اذان و اقامه ميگفتند و اقامة نماز مينمودند ولي از دادن زكات به خليفة وقت خودداري مينمودند و ميگفتند: پيامبر براي خود وصي تعيين نموده است، و ما زكات خود را به وصيّ او ميدهيم و تا وقتي كه آن وصي از ما نپذيرد ما از اداء زكات به صندوق خليفة جعلي خودداري ميكنيم. جنگ خالد بن وليد با قبيلة بني يربوع كه همان حنفيّه هستند و مالك بن نُوَيره از آن قبيله بوده است و خَوْلَة حَنفِيَّه نيز در ضمن همين جنگ به اسارت در آمده، از اين قبيل بوده است. مالك بن نُوَيْره در زمان رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم به مدينه آمد و در حضور آنحضرت مشرّف به اسلام شد و از رسول خدا سفارش و وصيّتي خواست. حضرت او را وصيّت به أميرالمؤمنين عليه السّلام كردند و خودش با گوش خود از رسول خدا امامت و وصايت و خلافت أمير مؤمنان را شنيده بود، و از طرفي رئيس قبيله و بلند همّت و شاعر بود. چون رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم رحلت كردند با جماعتي از بني تميم به مدينه آمد و ديد أبوبكر بر منبر رسول خداست و به او گفت: مَنْ.رْقَاكَ هَذَا الْمِنْبَرَ وَ قَدْ جَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ عَلِيًّا وَصِيَّهُ وَ أَمَرَنِي بِمُوَالاَتِهِ. «چه كسي تو را بر اين منبر برده است در حالي كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم علي را وصيّ خود قرار داده است و مرا امر به موالات او نموده است» ! أبوبكر امر كرد تا او را از مسجد بيرون كنند. و قُنْفُذبن عُمَيْر و خالدبن وليد او را از مسجد بيرون كردند. مالك به قبيلة خود برگشت و به مردم قبيلة خود كه ميخواستند از اداء زكات خودداري كنند، نصيحت كرد و گفت: ما مسلمانيم و اين دين را پذيرفتهايم وليكن شما زكات خود را نگهداريد تا به وصيّ او برسانيم. پاورقي [1] آية 26 تا 28 ، از سورة جنّ : هفتاد و دومين سوره از قرآن كريم [2] و نظير اين معناي از علم كه تحقّق خارجي و به تعبير علمي ، علم فعلي باشد در قرآن مجيد بسيار است ، همچون آية 3 ، از سورة 29 : العنكبوت : فَلَيَعْلَمَنَّ اللَهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ «پس هر آينه خداوند ميداند آنان را كه راست گفتند و هر آينه ميداند دروغگويان را» . يعني دستة صادقين و كاذبين در خارج كه ظرف علم فعلي حضرت حقّ است بوجود آيند و تحقّق پذيرند . و همچون آية 25 ، از سورة 57 الحديد : وَ لِيَعْلَمَ اللَهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ و بِالْغَيْبِ . «و براي آنكه خدا بداند كسي را كه او و رسولان او را بواسطة يقين و ايماني كه به غيب دارد ، ياري مينمايد» يعني براي آنكه علم فعلي خدا كه وجود ياوران و ناصران خدا و رسولان اوست ، وجود و تحقّق پيدا كند . [3] آية *59 ، از سورة 6 : الانعام [4] آية 65 ، از سورة 27 : النّمل [5] آية 77 ، از سورة 16 : النّحل [6] آية 42 ، از سورة 39 : الزّمر [7] آية 61 ، از سورة 6 : الانعام [8] آية 139 ، از سورة 4 : النّسآء . أَيَبْتَغُونَ عِنْدَهُمْ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا . «تمام اقسام عزّت منحصراً از آنِ خداوند است» ؛ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلَـ'كِنَّ الْمُنَـ'فِقِينَ لاَ يَعْلَمُونَ . آية 8 ، از سورة 63 : المنافقون [9] آية 50 ، از سورة 6 : الانعام [10] آية 188 ، از سورة 7 : الاعراف [11] آية 9 ، از سورة 46 : الاحقاف [12] آية 188 ، از سورة 7 : الاعراف [13] آية 49 ، از سورة 10 : يونس [14] آية 163 ، از سورة 4 : النّسآء [15] آية 24 ، از سورة 32 : الم سجده [16] آية 75 ، از سورة 6 : الانعام [17] آية 6 ، از سورة 2 : التّكاثر آيه22، از سوره50:ق[18] [19] آية 103 ، از سورة 11 : هود . إِنَّ فِي ذَ'لِكَ لاَيَةً لِمَن خَافَ عَذَابَ الاْخِرَةِ ذَ'لِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ و النّاسُ وَ ذَ'لِكَ يَوْمٌ مَّشْهُودٌ . [20] آية 180 ، از سورة 7 : الاعراف [21] آية 65 ، از سورة 11 : هود [22] آية 49 ، از سورة 3 : ءال عمران [23] آية 1 تا 4 ، از سورة 30 : الرّوم [24] در تفسير أدني الارض قول ديگري نيز هست كه آن نزديكترين محلّ به قسطنطنيّه ميباشد و بحث مفصّل آن در نور ملكوت قرآن، ج 4 ص 317 تا 329 آمده است. (م) [25] . «الميزان في تفسير القرآن» ج 20 ، ص 135 [26] «مروّج الذهب» طبع مصر ، مطبعة السّعادة ، سنة 1367 ، ج 3 ، ص 353 و 354 [27] «خرائج و جرائح» ص228وص229،طبع رحلي در مجموعهاي كه با «اربعين» مجلسي و «كفايه الأثر» شيخ علي بن محمد خزاز، در يك جلد تجليد شده است و نيز مجلسي در «بحار » طبع كمپاني ج9 ص582 از «خرايج» روايت ميكند. [29] «مدينة المعاجز» ص 128 و 129 حديث الحادي و السّتُّون و ثلاثماتة . [30] «مناقب» طبع سنگي ، ج 1 ، ص 432 [31] آية 24 ، از سورة 81 : تكوير [32] «مناقب» طبع سنگي ، ج 1 ، ص 432 [33] «شرح نهج البلاغة» طبع مصر و افست بيروت ، دارالمعرفة ، دارالكاتب العربي ، دارإحياء التّراث العربي بجاي تغْلِبة در هر دو مورد ثَعْلَبة و بجاي عبدالله ، عُبَيد ضبط كرده است . [34] اين آية مباركه در پنج جاي قرآن آمده است و معنايش اين است : «هيچ باركشي بار ديگري را نميكشد» . كنايه از آنكه گناهان و بارهاي معصيت هر كسي متعلّق به اوست و ديگري مسؤل آنها نيست . |