بسم الله الرحمن الرحيم

کتاب الله‌ شناسي / جلد سوم / قسمت پنجم: دفع شبهه ثنویین، وجود خیر محض است، شر امری عدمی است، جواب اشکال شرور، فلاسفه اروپا...

 

 

صفحه قبل

بحث‌ حكيم‌ سبزواري‌ در دفع‌ شبهه‌ ثنويّين‌ 

 حكيم‌ محقّق‌ سبزواري‌ قدّس‌ سرّه‌ در بحث‌ شبهة‌ ثنويّين‌ (دوگانه‌ پرستان‌) در كيفيّت‌ تأثير موجودات‌ خبيثه‌ و مُضرّه‌ كه‌ از آنها تعبير به‌ «شرور» مي‌شود ، بحث‌ كوتاه‌ و جامعي‌ دارد . او ميگويد: غُرَرٌ في‌ دَفْعِ شُبْهَةِ الثَّنَويَّةِ ، بِذِكْرِ قَواعِدَ حِكْميَّةٍ:

 ثُمَّ الْوُجودَ اعْلَمْ بِلا الْتِباسِ     خَيْرًا هُوَ النَّفْسيُّ وَ الْقياسي‌ (1)

 وَ الْخَيْرُ كَالشَّرِّ احْتِمالاً حَويا     الْمَحْضَ وَ الْكَثيرَ وَ الْمُساويا (2)

 فَالْمَحْضُ كَالْعُقولِ وَ الَّذي‌ كَثَرْ     خَيْراتُهُ مِثْلُ الْمَعاليلِ الاْخَرْ (3)

 إذِ الْكَثيرُ الْخَيْرِ مَعْ شَرٍّ أَقَلْ     في‌ تَرْكِهِ شَرٌّ كَثيرٌ قَدْ حَصَلْ (4)

 تَرْجيحُ مَرْجوحٍ وَ ما تَماثَلا     شَرًّا كَثيرًا مَعْ مُساوٍ أبْطَلا (5)

 وَ الشَّرُّ أعْدامٌ فَكَمْ قَدْ ضَلَّ     مَنْ يَقولُ بِالْيَزْدانِ ثُمَّ الاْهْرِمَنْ (6)

 وَ إنْ عَلَيْكَ اعْتاصَ تَأْثيرُ الْعَدَمْ      مِزْ سَلْبَ قَرْنٍ مِنْكَ عَنْ سَلْبِ النِّعَمْ (7)

 1  ـ پس‌ بدون‌ شكّ و ترديد بدانكه‌ وجود ، خير است‌ . و اين‌ خيريّت‌ يا ذاتي‌ است‌ و يا نسبي‌ .

 2  ـ و خير مانند شرّ از جهت‌ احتمال‌ عقلي‌ شامل‌ مَحض‌ ، و كثير ، و مساوي‌ مي‌باشد .

 3  ـ پس‌ خير محض‌ مثل‌ عقول‌ است‌؛و آنچه‌ خيرش‌ بيشتر از شرّ آنست‌ ، مانند معلولهاي‌ ديگر است‌ .

 4  ـ و علّت‌ پيدايش‌ معلولهاي‌ ديگر آنستكه‌ اگر خير كثيري‌ را    كه‌ داراي‌ شرّ كمتري‌ باشد ترك‌ كنند و نگذارند كه‌ بوجود آيد ، در ترك‌ آن‌ ، شرّ كثير حاصل‌ ميشود .

 5  ـ محال‌ بودن‌ ترجيح‌ مرجوح‌ و ترجيح‌ يكي‌ از دو چيز همانند هم‌ ، پيدايش‌ شرّ كثير و شرّ مساوي‌ را ابطال‌ مي‌كند .

 6  ـ و انواع‌ و اقسام‌ شرور ، امور عدميّه‌ هستند . پس‌ چقدر بسيار گمراه‌ شده‌ كسيكه‌ قائل‌ به‌ يزدان‌ ، و پس‌ از آن‌ قائل‌ به‌ اهريمن‌ گشته‌ است‌ .

 7  ـ و اگر بر تو صعب‌ آمد كه‌ تأثير عدم‌ را در شرور بپذيري‌ ، فرق‌ بگذار ميان‌ شاخ‌ نداشتنت‌ و نداشتن‌ برخي‌ از نعمتهايت‌ (همچون‌ چشمت‌ و گوشت‌) تا بداني‌ كه‌ شرّ عدم‌ مَلَكه‌ است‌ .

بازگشت به فهرست

وجود خير است‌؛خيرِ محض‌ و خيرِ غالب‌ ، در خارج‌ وجود دارند

 و محصّل‌ آنچه‌ را كه‌ در شرح‌ و تعليقة‌ اين‌ ابيات‌ آورده‌ است‌ ، اينست‌:

   اين‌ بحث‌ را در دفع‌ شبهة‌ ثنويّه‌ (دو اصل‌ و قديم‌ پرستان‌) ذكر مي‌كنيم‌ . زيرا گفتارشان‌ آنست‌ كه‌: ما در عالم‌ هستي‌ خيرات‌ و شروري‌ را مشاهده‌ مي‌كنيم‌ مثل‌ قحطي‌ و گراني‌ و وبا و امراض‌ و فتنه‌ها و محنت‌ها و نحو ذلك‌ ، و عقل‌ ما به‌ ما اجازه‌ نمي‌دهد كه‌ اين‌ شرّها را از مبدأي‌ كه‌ خير محض‌ ، و داراي‌ وصف‌ سلامت‌ و رحمت‌ ، و بي‌نياز از عالمين‌ است‌ بدانيم‌؛پس‌ بنابراين‌ حتماً بايد از مبدأي‌ شرير كه‌ غير از مبدأ خيرات‌ است‌ نشأت‌ پذيرد . و آنرا اهريمن‌ نامند .

 دو مبدأ و دوگانه‌ پرستان‌ اعتقاد دارند كه‌ او قديم‌ است‌ ، و فاعلي‌ است‌ داراي‌ استقلال‌ براي‌ ايجاد و توليد شرور . و بواسطة‌ همين‌ عقيدة‌ به‌ قدمت‌ و استقلال‌ ، ارباب‌ شرايع‌ و مِلَل‌ الهيّه‌ ، از مذهب‌ آنان‌ جدا شده‌اند . چرا كه‌ شيطان‌ نه‌ قديم‌ است‌ و نه‌ استقلال‌ در عمل‌ دارد ، بلكه‌ مخلوق‌ خداوند است‌ و فاعليّت‌ استقلالي‌ ندارد . زيرا بطور عموم‌ و كلّيّت‌ ، وجودهاي‌ امكانيّه‌ مجعول‌ و مخلوق‌ خداي‌ تعالي‌ مي‌باشند .

 امّا وجود ، في‌ ذاته‌ و به‌ نسبت‌ به‌ غير؛در هر دو ناحيه‌ خير است‌ . وجود ذاتي‌ وجودي‌ است‌ كه‌ في‌ حدّ نفسه‌ ملاحظه‌ گردد ، و بدان‌ وجودِ نفسي‌ گويند . و وجود نسبي‌ وجودي‌ است‌ كه‌ با اضافه‌ و نسبت‌ به‌ غير ملحوظ‌ شود ، و بدان‌ وجود اضافي‌ گويند .

 اينك‌ بايد دانست‌ كه‌ وجود بطور اطلاق‌ خير است‌ ، خواه‌ نفسي‌ بوده‌ باشد و خواه‌ اضافي‌ . در وجودِ نفسي‌ شرّي‌ متصوّر نمي‌باشد ، و امّا در وجود اضافي‌ آنهم‌ زمانيكه‌ با موجودات‌ هم‌ طبقه‌ و هم‌ رديف‌ خود قياس‌ شود بعضاً شرِّ قليلي‌ در بعضي‌ از اشياء تكوين‌ كه‌ فسادپذيرند پيدا مي‌شود .

 امّا اينكه‌ گفتيم‌ اگر با موجودات‌ هم‌ رديف‌ خود ملاحظه‌ گردد ، به‌ سبب‌ آنستكه‌ بعضي‌ اوقات‌ موجودات‌ اضافي‌ را با علل‌ خود قياس‌ مي‌نمائيم‌ ، در اينصورت‌ نه‌ تنها شرّي‌ پيدا نمي‌گردد بلكه‌ جميع‌ معلولات‌ با علّتهاي‌ خودشان‌ كه‌ آنانرا بوجود آورده‌اند كمال‌ سازش‌ و ملائمت‌ را دارند . در موجودات‌ اضافي‌ و نسبيِ به‌ موجودات‌ هم‌ طبقه‌ است‌ كه‌ احياناً شرّي‌ پديدار مي‌شود . و اينك‌ بايد در صدد جواب‌ بر آئيم‌ و به‌ اثبات‌ رسانيم‌ كه‌ آن‌ شرور ، خير هستند و وجودشان‌ فرض‌ است‌ و يا آنكه‌ امر عدمي‌ هستند و اصولاً در عالم‌ هستي‌ وجود ندارند .

 أرِسْطاطاليس‌ الهي‌ به‌ طريق‌ نخستين‌ ، و أفلاطون‌ الهي‌ به‌ طريق‌ دوّمين‌ پاسخ‌ داده‌اند .

 امّا پاسخ‌ ارِسطو كه‌ در كتب‌ حكمت‌ منقول‌ مي‌باشد آنستكه‌ ما مَناط‌ شبهه‌ را در تقسيم‌ وجود به‌ خير و شرّ قرار ميدهيم‌ ، و نفس‌ كيفيّت‌ اين‌ تقسيم‌ را مناط‌ دفع‌ شبهه‌ مي‌گيريم‌ .

 بدين‌ بيان‌ كه‌: خير و شرّ هر كداميك‌ از آنها از جهت‌ احتمال‌ عقلي‌ ميتوانند محض‌ بوده‌ باشند ، و يا كثير ، و يا مساوي‌ . زيرا شي‌ء خارجي‌ يا خير محض‌ است‌ همچون‌ عقول‌؛زيرا آنها حالت‌ منتظره‌اي‌ ندارند و داراي‌ استعداد نيستند بلكه‌ فعليّت‌ محضه‌ و كلمات‌ تامّة‌ الهيّه‌ مي‌باشند كه‌  لا تَنْفَدُ  و لا تَبيد ؛و نيز مانند فلكيّات‌ . بنابراين‌ ، اينگونه‌ موجودات‌ به‌ هريك‌ از دو معني‌ نفسي‌ و نسبي‌ ، خير محض‌اند و در خارج‌ موجود ، و منوط‌ و مربوط‌ و معلول‌ به‌ حقّ تعالي‌ و تقدّس‌ .

 و اگر خيرشان‌ بر شرّشان‌ غلبه‌ پيدا كند آنها  كثير الخَير  با شرّ كمتر هستند مانند بقيّة‌ معلولات‌ و موجودات‌ عالم‌ كون‌ و فساد و طبيعت‌ . در اينصورت‌ حتماً   بايد موجود شوند زيرا   خير   و   شرّ   با   همديگر   نقيض‌   هستند: خَير =  لا شرّ؛ شرّ  =   لاخَير . و چون‌ ارتفاع‌ نقيضين‌ امري‌ است‌ محال‌ لهذا عدم‌ وجود كثيرالخير و قليلُ الشّرّ  =  وجود كثير الشّرّ و قليلُ الخير .

 يعني‌ در عدم‌ وجود موجود كثير الخير يا شرّ قليل‌ ، لازم‌ مي‌آيد وجود موجود قليل‌ الخير و كثير الشّرّ . و چون‌ ميدانيم‌ كه‌ چنين‌ موجودي‌ از جانب‌ علّت‌ اوّليّه‌ يعني‌ حقّ تعالي‌ بواسطة‌ لزوم‌ ترجيح‌ مرجوح‌ ، محال‌ است‌؛بنابراين‌ چنين‌ موجودي‌ محال‌ ، و نقيضش‌ يعني‌ معلولات‌ كثير الخير و قليل‌ الشّرّ لازم‌   الوجود ميگردند. اين برفرض‌ آن‌ بود كه‌   خيرشان‌ كثير   و شرّشان‌ قليل‌ باشد .

 و امّا اگر خيرشان‌ و شرّشان‌ هر دو مساوي‌ و برابر باشند ، آن‌ نيز در خارج‌ ممتنع‌ التّحقّق‌ مي‌شود ، بعلّت‌ محال‌ بودن‌ ترجيح‌ بدون‌ مُرجِّح‌ . يعني‌ براي‌ خلقت‌ و ايجاد آنها چون‌ خير و شرّشان‌ هر دو در دو كفّة‌ متساوي‌ الوزن‌ والاعتبار هستند ، ايجادشان‌ از ناحية‌ حقّ تعالي‌ محال‌ مي‌گردد .

 و امّا اگر شرّشان‌ كثير و خيرشان‌ قليل‌ باشد و يا شرّ محض‌ بوده‌ باشند ، در هر دو صورت‌ ايجادشان‌ از ناحية‌ مبدأ تعالي‌ مستحيل‌ ميگردد . امّا در صورت‌ اوّل‌ بواسطة‌ ترجيح‌ مرجوح‌ ، و در صورت‌ دوّم‌ بواسطة‌ اولويّت‌ در عدم‌ ايجاد . زيرا اگر صورت‌ قليل‌ الخير و كثير الشّرّ را محال‌ بدانيم‌ و صدورش‌ را از مبدأ فيّاض‌ داراي‌ رحمت‌ غير ممكن‌ بشناسيم‌ ، به‌ طريق‌ اولي‌ ايجاد موجودي‌ كه‌ شرّ محض‌ باشد مستحيل‌ خواهد گرديد .

بازگشت به فهرست

شرّ ، امري‌ است‌ عدمي‌ همچون‌ عدمِ مَلكه‌ 

 و آنكه‌ حكما گويند: وجود خير است‌ بذاته‌ ، بدينجهت‌ است‌ كه‌ حيثيّت‌ وجود طرد كردن‌ و زدودن‌ عدم‌ است‌ ، و رفع‌ كردن‌ و از ميان‌ برداشتن‌ قوّه‌ و استعداد و به‌ فعليّت‌ درآوردن‌ است‌ ، و نور صريح‌ و ظهور بارز و عين‌ معشوقيّتِ مطلوبه‌ است‌ .

 مگر نمي‌بيني‌ كه‌ اگر تو نوك‌ يكدانه‌ خار را بر سر مورچه‌اي‌ بگذاري‌ ، فوراً آن‌ مور به‌ هم‌ جمع‌ مي‌شود و منقبض‌ ميگردد؛و از خوف‌ مفارقت‌ معشوقش‌ كه‌ وجود آنست‌ و مقوّم‌ وجود و قيّوم‌ حقيقت‌ اوست‌ پاي‌ به‌ فرار مي‌نهد .

 و سبب‌ تقييد ما عنوان‌ شرّ را به‌ بعضي‌ از اشياء كونيّه‌اي‌ كه‌ فساد پذير هستند ، آنهم‌ در زمانهاي‌ كم‌ ، آنستكه‌ شرّ در افلاك‌ و فلكيّات‌ وجود ندارد ، تا چه‌ رسد به‌ عالم‌ فعليّات‌ و عقليّات‌ .

 زيرا شرّ يا عدم‌ ذات‌ است‌ و يا عدم‌ كمال‌ ذات‌؛مثل‌ فقدان‌ اصل‌ بدن‌ يا فقدان‌ صحّت‌ بدن‌ ، و مثل‌ نبودن‌ ميوه‌ يا نبودن‌ رنگ‌ و طعمي‌ كه‌ از آن‌ مترقّب‌ مي‌باشد بواسطة‌ عروض‌ سرما و غيره‌ . و لهذا در عالم‌ عِلْوي‌ كه‌ فساد راه‌ ندارد ، شرّ تحقّق‌ ندارد .

 آري‌ نقص‌ امكاني‌ در جميع‌ ماسوي‌ الله‌ متحقّق‌ است‌ ، امّا بايد دانست‌ كه‌ نقص‌ غير از شرّ مي‌باشد؛مگر آنكه‌ شرّ را در ناقصات‌ مجازاً استعمال‌ نمائيم‌ .

 و سبب‌ تقييد ما به‌ اوقات‌ قليله‌ آنستكه‌ مثلاً اگر متضرّر شدن‌ زَيد را بواسطة‌ مجاورت‌ آتش‌ در بدنش‌ يا در اموالش‌ ، قياس‌ نمائيم‌ با انتفاعاتي‌ كه‌ وي‌ از آتش‌ ميبرد چه‌ از ناحية‌ قوام‌ اصلي‌ وجودش‌ و چه‌ از ناحية‌ تكميل‌ آن‌؛مي‌بينيم‌ كه‌ نسبت‌ آن‌ با مقادير مالايُحصَي‌ منافعي‌ كه‌ از آن‌ ميبرد بسيار بسيار كم‌ است‌ ، تا چه‌ رسد به‌ مقايسة‌ متضرّر شدن‌ وي‌ به‌ انتفاعات‌ جميع‌ موجودات‌ عالم‌ تركيب‌ و غيرها كه‌ از آتش‌ عائد و واصلشان‌ ميگردد .

 و امّا انحصار موجودات‌ عالم‌ به‌ خير محض‌ و به‌ كثير الخير ، بجهت‌ آنستكه‌ هر يك‌ از دو عنوان‌ خير و شرّ در احتمال‌ تجويز عقلي‌ به‌ چهار صورت‌ منقسم‌ ميگردد: محض‌ ، و اكثر نسبت‌ به‌ عنوان‌ مقابل‌ ، و اقلّ نسبت‌ به‌ عنوان‌ مقابل‌ ، و مساوي‌ . و از اين‌ هشت‌ صورت‌ ، صورت‌ اكثريّت‌ هر يك‌ نسبت‌ به‌ مقابل‌ ، مستلزم‌ اقليّت‌ هر يك‌ نسبت‌ بدان‌ مي‌شود؛و بنابراين‌ دو صورت‌ سقوط‌ مي‌كنند . و عنوان‌ مساوي‌ هم‌ كه‌ تكراري‌ است‌ يكي‌ مي‌شود ، و باقيمانده‌ فقط‌ پنج‌ صورت‌ مي‌ماند . دو صورت‌ خير محض‌ و كثير الخير در خارج‌ موجود [69]، و سه‌ صورت‌ شرّ محض‌ و كثير الشّرّ و مساوي‌ ممتنع‌ ميگردد .

 البتّه‌ اين‌ تقسيم‌ خير و شرّ در وجود ، به‌ حسب‌ فرض‌ و احتمال‌ عقلي‌ است‌؛و گرنه‌ دانستيم‌ كه‌ آنچه‌ در خارج‌ تحقّق‌ دارد دو صورت‌ بيش‌ نيست‌ .

 اينگونه‌ حلّ مسأله‌ بر مشرب‌ ارسطو مي‌باشد . و گويند كه‌ وي‌ در اينگونه‌ طريقِ دفع‌ شبهه‌ مفاخرت‌ كرده‌ است‌ ، زيرا مناط‌ دفع‌ شبهه‌ را همان‌ مناط‌ شبهه‌ كه‌ تقسيم‌ وجود به‌ خير و شرّ است‌ قرار داده‌ است‌؛و معذلك‌ راهي‌ را كه‌ افلاطون‌ پيموده‌ مستقيم‌تر و مشرب‌ او گواراتر و شيرين‌تر است‌ .

 افلاطون‌ مي‌گويد: شرّ اصلاً وجود خارجي‌ ندارد ، بلكه‌ عدم‌ است‌ . بدين‌ معني‌ كه‌ آن‌ شرور قليله‌اي‌ كه‌ در خارج‌ واقع‌ مي‌شوند ، نياز به‌ علّتِ موجود ندارند . زيرا به‌ عدم‌ بر ميگردد ، همانطور كه‌ وجود بازگشتش‌ به‌ وجود است‌ .

بازگشت به فهرست

شرّ امري‌ است‌ عدمي‌ ، و علّت‌ آن‌ عدمِ علّة‌ الوجود است‌ 

 و محصّل‌ اين‌ كلام‌ آنستكه‌: علّة‌ الوجود وجود است‌ ، و علّة‌ العدم‌ عدم‌ است‌ . يعني‌ علّت‌ اشياء موجوده‌ حتماً بايد موجود باشد ، ولي‌ در علّت‌ اشياء معدومه‌ كافي‌ است‌ كه‌ علّت‌ وجود آنها تحقّق‌ پيدا ننموده‌ باشد؛پس‌ علّة‌ العدم‌ عبارت‌ است‌ از عدم‌ علّت‌ وجود .

 بايد دانست‌ كه‌ شروري‌ كه‌ در خارج‌ پيدا مي‌شوند مانند سائر امور عدميّه‌ نيستند كه‌ سلب‌ ايجاب‌ باشند بلكه‌ عدم‌ ملكه‌ مي‌باشند ، و در عدم‌ ملكه‌ حَظّي‌ از وجود موجود است‌ . بنابراين‌ ، تأثير عدم‌ در پيدايش‌ شرّ ، نبايد فهمش‌ براي‌ انسان‌ مشكل‌ به‌ نظر رسد . عدم‌ ملكه‌ يعني‌ عدم‌ در موردي‌ كه‌ قابليّت‌ و استعداد وجود چيزي‌ را دربر داشته‌ باشد و آن‌ چيز به‌ وجود نيايد . مثل‌ نابينائي‌ و كوري‌ كه‌ امري‌ است‌ عدمي‌، ولي‌ عدم‌ بَصَر و عدم‌ ديدار در مورديكه‌ همانند انسان‌ قابل‌ ديدن‌ و چشم‌دار بودن‌ بوده‌ است‌ .

 اگر كسي‌ كور شود ، شرّي‌ حاصل‌ شده‌ است‌ . زيرا وي‌ انساني‌ است‌ داراي‌ قابليّت‌ ملكة‌ إبصار و چشم‌ دار شدن‌ . به‌ اين‌ عدم‌ كه‌ عدم‌ وجود علّت‌ إبصار است‌ شرّ گويند ، زيرا مرجعش‌ عدم‌ تحقّق‌ علّت‌ وجود إبصار است‌ . و روشن‌ است‌ كه‌ عدم‌ علّت‌ ابصار موجب‌ نابينائي‌ شده‌ است‌ . پس‌ علّت‌ شرّ امري‌ عدمي‌ بوده‌ است‌ كه‌ عدم‌ تحقّق‌ علّت‌ ابصار در خارج‌ باشد .

 و لهذا به‌ ديوار كه‌ چشم‌ ندارد كور و نابينا اطلاق‌ نمي‌شود ، چرا كه‌ قابليّت‌ و استعداد چشم‌ داشتن‌ در آن‌ نيست‌ . بنابراين‌ گرچه‌ ديوار چشم‌ ندارد ، ولي‌ براي‌ آن‌ شرّ نيست‌ و فقط‌ عنوان‌ سلب‌ است‌ يعني‌ دارا نبودن‌ چشم‌ همانند سائر امور عدميّه‌ .

 اگر درست‌ تأمّل‌ كني‌ مي‌بيني‌ كه‌ خودت‌ داراي‌ شاخ‌ نيستي‌ ! و اين‌ براي‌ تو عيب‌ و ضرر و شرّي‌ نيست‌ . براي‌ آنكه‌ انسان‌ قابليّت‌ شاخ‌ درآوردن‌ را ندارد ، و آن‌ استعداد در وجودش‌ نهفته‌ نگشته‌ است‌ تا فقدانش‌ ايجاد منقصت‌ و عيب‌ و ضرري‌ بنمايد . بخلاف‌ آنكه‌ اگر در خودت‌ گوشها را كر ، و چشمان‌ را كور ، و زبان‌ را لال‌ بيابي‌ ! اينها شرّ و ضرر و عيبي‌ است‌ كه‌ بوجود آمده‌ است‌ ، زيرا در موردي‌ است‌ كه‌ قابليّت‌ و استعداد قوّة‌ شنوائي‌ و بينائي‌ و گويائي‌ نهفته‌ شده‌ است‌ . لهذا روشن‌ مي‌بيني‌ كه‌: علّت‌ كري‌ ، عدم‌ وجود علّت‌ شنوائي‌ ، و علّت‌ كوري‌ عدم‌ وجود علّت‌ بينائي‌ ، و علّت‌ لالي‌ عدم‌ وجود علّت‌ گويائي‌ است‌ فقط‌، نه‌ چيز ديگر كه‌ امر وجودي‌ باشد .

 بنابراين‌ علّت‌ جميع‌ اقسام‌ عدميّات‌ ، عدم‌ است‌؛يعني‌ عدمِ علّت‌ وجود . امّا در خصوص‌ مسألة‌ شرور ، اين‌ عدم‌ صِبغة‌ خاصّي‌ به‌ خود ميگيرد و عدمِ ملكه‌ ميگردد . چون‌ فقط‌ در موضوعي‌ تحقّق‌ يافته‌ است‌ كه‌ قابليّت‌ وجود را داشته‌ و فاقد آن‌ شده‌ است‌ .

 و روي‌ اين‌ زمينه‌ چقدر گمراهند كسانيكه‌ براي‌ عالم‌ دو مبدأ يزدان‌ و اهريمن‌ را قائل‌ گشته‌اند . خداوند سبحانه‌ و تعالي‌ خالقِ وجود است‌ و بس‌ ، و أعدام‌ علّتي‌ جز عدم‌ ندارند . در شخص‌ نابينا خداوند علّت‌ إبصار را خلق‌ نفرموده‌ است‌؛پس‌ علّت‌ آن‌ عدم‌ ايجاد علّت‌ وجود است‌ ، نه‌ آنكه‌ كوري‌ علّتي‌ جداگانه‌ در برابر بينائي‌ داشته‌ باشد .

بازگشت به فهرست

عدمي‌ بودن‌ شرّ بديهي‌ است‌ و نياز به‌ برهان‌ ندارد  

 مسألة‌ بازگشت‌ شرور به‌ امور عدميّه‌ بقدري‌ واضحست‌ كه‌ آنرا از امور بديهيّه‌ به‌ شمار آورده‌اند . يعني‌ خيريّت‌ وجود و شرّيّت‌ عدم‌ را از بديهيّات‌ دانسته‌اند . بنابراين‌ نياز به‌ برهان‌ ندارد . و با وجود اين‌ ، علاّمة‌ شيرازي‌ در شرح‌ «حكمة‌ الاءشراق‌» دليلي‌ متين‌ براي‌ آن‌ ذكر نموده‌ است‌ .

 لهذا كسانيكه‌ در صدد قدح‌ و اشكال‌ به‌ حكما برآمده‌اند و گفته‌اند: در اين‌ مسأله‌ اكتفا به‌ مثالهاي‌ متعدّده‌ نموده‌ و مطلب‌ را برهاني‌ نكرده‌اند ، با وجود آنكه‌ اين‌ مسأله‌ در توحيد بسيار شامخ‌ و مهمّ و حائز اهمّيّت‌ است‌ ، خطا نموده‌اند . و امّا مثالهائي‌ را كه‌ در اين‌ باب‌ ذكر كرده‌اند ، يكي‌ اينست‌ كه‌ اگر قاتلي‌ كسي‌ را بكشد مسلّماً در مقتوليّت‌ شخص‌ كشته‌ شده‌ ضرر و شرّي‌ به‌ ميان‌ آمده‌ است‌ . بايد با بررسي‌ و تحليل‌ ، اين‌ قضيّه‌ را موشكافي‌ كرد و پيدا كرد كه‌ علّت‌ ضرر و شرّ در كجا بوده‌ است‌ ؟

 آيا عيب‌ و ضرر و شرّ در قدرت‌ قاتل‌ و حركت‌ دست‌ او بوده‌ است‌ ؟ و يا در حِدَّت‌ و بُرندگي‌ شمشير وي‌ ؟ و يا در قبول‌ عضو شخص‌ مقتول‌ و نرمي‌ آن‌ كه‌پذيراي‌ برش‌ شده‌ است‌ ؟ و يا در غير اينها از امور وجوديّة‌ ديگر ؟

 با كوچكترين‌ تأمّل‌ و دقّت‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ اينها همه‌شان‌ خيرات‌ و خوبيها هستند؛و هر يك‌ داراي‌ اثري‌ صحيح‌ و زيبنده‌ در عالم‌ وجود بودي‌ كه‌ اگر غير آن‌ بودي‌ خراب‌ و معيوب‌ بودي‌ .

 شرّ در اين‌ داستان‌ فقط‌ مرجعش‌ به‌ عدم‌ تعلّق‌ روح‌ به‌ جسدِ مقتول‌ است‌ كه‌ آن‌ امري‌ است‌ عدمي‌ . يعني‌ دوام‌ عمر در او مطلوب‌ بوده‌ است‌ ، و اين‌ شمشير آنرا قطع‌ كرده‌ و عمرش‌ كوتاه‌ شده‌ است‌ . يعني‌ وجود و دوام‌ و طول‌ عمر او مطلوب‌ بود؛و اين‌ قتل‌ موجب‌ عدم‌ وجود آن‌ در اين‌ مرحلة‌ از زمان‌ گرديده‌ است‌ .

 و مثال‌ ديگر اينست‌: سرما كه‌ ميوه‌ها را ميزند و فاسد مي‌نمايد ، از آنجا كه‌ كيفيّتي‌ است‌ وجوديّه‌ و قوّه‌ايست‌ فعليّه‌ كه‌ در تنظيم‌ عالم‌ كون‌ مدخليّتي‌ عظيم‌ دارد و واسطة‌ جود و فيض‌ وجود ربّاني‌ است‌ ، خير مي‌باشد . و قبول‌ كردن‌ ميوه‌جات‌ رنگ‌ سياهي‌ را در اين‌ شرائط‌ بر اساس‌ فعل‌ و انفعال‌ و تأثير و تأثّر در جهان‌ ، همگي‌ خير هستند .

 شرّ در اينجا عبارت‌ است‌ از عدم‌ حلاوت‌ ثمر در اين‌ موضوعي‌ كه‌ قابليّت‌ و استعداد آنرا دارا مي‌باشد . و اين‌ عدم‌ حلاوت‌ شرّ است‌؛يعني‌ عدم‌ وجود علّت‌ شيريني‌ در ميوه‌جات‌. [70]

 گمان‌ مي‌كنم‌ بهترين‌ مثالي‌ را كه‌ حكماء براي‌ اين‌ موضوع‌ آورده‌اند مثال‌ سايه‌ و آفتاب‌ است‌ . اگر شاخصي‌ را در زمين‌ نصب‌ كنيم‌ جهت‌ مخالف‌ سمت‌ خورشيد تاريك‌ مي‌شود . اين‌ تاريكي‌ را سايه‌ گويند . سايه‌ عبارت‌ است‌ از عدم‌ نور . و هر چه‌ عدم‌ بيشتر شود يعني‌ خورشيد دورتر باشد سايه‌ تاريكتر مي‌شود؛ تا مثل‌ شب‌ كه‌ چون‌ كرة‌ زمين‌ در ساية‌ مخروطي‌ شكل‌ شمس‌ واقع‌ ميگردد ظلمت‌ به‌ حدّ اعلي‌ درجه‌ ميرسد . حقيقت‌ سايه‌ كه‌ آنرا ظلّ ميگويند فقدان‌ نور است‌ ، و براي‌ جهان‌ يك‌ مبدأ وجودي‌ براي‌ نور و سايه‌ بيشتر وجود ندارد و آن‌ خورشيد است‌ . نقاط‌ نوراني‌ زمين‌ از خورشيد نور مي‌گيرند . و تشعشع‌ آفتاب‌ است‌ كه‌ آنها را درخشان‌ و نوراني‌ مي‌كند . امّا سايه‌ مبدأي‌ ديگر ندارد كه‌ از آنجا سايه‌ تشعشع‌ كند و به‌ جميع‌ نقاط‌ سايه‌دار خود را برساند؛چون‌ نور آفتاب‌ با عدم‌ مخلوط‌ گردد (يعني‌ نور ضعيف‌) در اثر آن‌ ساية‌ كمرنگ‌ پيدا مي‌شود؛و اگر نور آفتاب‌ يكباره‌ از ميان‌ برخيزد و شب‌ پديدار گردد ، در اثر آن‌ ساية‌ پر رنگ‌ حاصل‌ مي‌شود و ظلمت‌ بَحت‌ و تاريكي‌ صِرف‌ در جهان‌ هويدا مي‌شود . پس‌ مبدأ ظِلّ و سايه‌ كه‌ امري‌ است‌ عدمي‌ ، آن‌ مبدأ هم‌ امري‌ است‌ عدمي‌؛يعني‌ عدم‌ وجود علّت‌ نور .

بازگشت به فهرست

پاسخ‌ سوّم‌ از اشكال‌ شرور ، آثار نيك‌ شرور ، و تولّد خيري‌ از هر شرّي‌ مي‌باشد 

  باري‌ ، اين‌ دو قسم‌ از اقسام‌ پاسخ‌ اشكال‌ وارد بر مسألة‌ شرور بود كه‌ بيان‌ داشتيم‌ . پاسخ‌ ديگري‌ هم‌ در كتب‌ حكماي‌ اسلام‌ از آن‌ داده‌ شده‌ است‌ ، و آن‌ عبارت‌ است‌ از بحث‌ در فوائد و آثار نيك‌ شرور ، و اينكه‌ هر شرّي‌ مولِّد خيري‌ مي‌باشد .

 در قسمت‌ دوّم‌ كه‌ شرور امور عدميّه‌ هستند ، جواب‌ ثنويّه‌ كه‌ براي‌ هستي‌ دو نوع‌ مبدأ قائل‌ شده‌اند داده‌ مي‌شود؛و با افزودن‌ قسمت‌ اوّل‌ ، جواب‌ ماترياليست‌ها كه‌ شرور را اشكالي‌ بر حكمت‌ الهي‌ دانسته‌اند ، و هم‌ ايراد كسانيكه‌ با در ميان‌ كشيدن‌ اشكال‌ شرور ، عدل‌ الهي‌ را مورد خرده‌ گيري‌ قرارداده‌اند جواب‌ داده‌ مي‌شود .

 قسمت‌ سوّم‌ بحث‌ ، نظام‌ زيبا و بديع‌ جهان‌ هستي‌ را جلوه‌گر مي‌سازد ، و ميتوان‌ آنرا پاسخي‌ مستقلّ ولي‌ اِقناعي‌ ، يا مكمّلي‌ مفيد براي‌ پاسخ‌ اوّل‌ دانست‌[71].

 مرحوم‌ صديق‌ ارجمند ما راجع‌ به‌ عدم‌ توانائي‌ فلسفة‌ غرب‌ در حلّ اشكالات‌ مسائل‌ وارده‌ در فلسفة‌ شرق‌ ، بيان‌ كوتاهي‌ ولي‌ بسيار جامع‌ دارد و سزاوار است‌ آنرا در اينجا ذكر نمائيم‌:

بازگشت به فهرست

فلاسفة‌ اروپا در حلّ مُعضَلات‌ مسائل‌ شرور ناتوانند 

ما و فلاسفة‌ غرب‌:

 مسألة‌ نظام‌ احسن‌ از مهمترين‌ مسائل‌ فلسفه‌ است‌ . و چنانكه‌ در بخش‌ نخست‌ توضيح‌ داديم‌ ، اين‌ مسأله‌ در شرق‌ و غرب‌ موجب‌ پيدايش‌ فلسفه‌هاي‌ ثنويّت‌  ،مادّيگري‌  و  بدبيني‌  گرديده‌ است‌ . كمتر كسي‌ است‌ كه‌ به‌ اين‌ مسأله‌ توجّه‌ نكرده‌ باشد و دربارة‌ آن‌ سخني‌ نگفته‌ باشد .

 فلاسفة‌ شرق‌ و غرب‌ به‌ اشكال‌ شرور توجّه‌ كرده‌اند ولي‌ تا آنجا كه‌ من‌ مطالعه‌ دارم‌ ، فلاسفة‌ غرب‌ پاسخي‌ قاطع‌ براي‌ اين‌ اشكال‌ ذكر نكرده‌اند[72] .

 من‌ در كاوش‌هاي‌ خودم‌ در فلسفه‌هاي‌ اروپا به‌ اين‌ نكته‌ برخورده‌ام‌ كه‌ اروپائيان‌ ، اين‌ شبهه‌ را نتوانسته‌اند حلّ كنند . ولي‌ فلاسفه‌ و حكماء اسلام‌ ، اشكال‌ را مورد تجزيه‌ و تحليل‌ قرار داده‌ و الحقّ بايد اعتراف‌ كرد كه‌ به‌ خوبي‌ از عهدة‌ پاسخ‌ آن‌ برآمده‌ و راز مهمّي‌ را گشوده‌اند .

 بيجا نيست‌ در اينجا يك‌ جمله‌ دربارة‌  حكمت‌ الهي‌ شرق‌  بگوئيم‌ و از اين‌ گنجينة‌ بزرگ‌ معنوي‌ قدرداني‌ كنيم‌ . حكمت‌ الهي‌ مشرق‌ زمين‌ ، سرماية‌ عظيم‌ و گرانبهائي‌ است‌ كه‌ در پرتو اشعّة‌ تابناك‌ اسلام‌ بوجود آمده‌ و به‌ بشريّت‌ اهداء گرديده‌ است‌؛امّا افسوس‌ كه‌ عدّة‌ قليل‌ و بسيار محدودي‌ عميقانه‌ با اين‌ سرماية‌ عظيم‌ آشنا هستند ، و از ناحية‌ بي‌خبران‌ و دشمنان‌ متعصّب‌ بر آن‌ ستم‌ها شده‌ است‌ .

 مردمي‌ مي‌پندارند: حكمت‌ الهي‌ اسلامي‌ همان‌ فلسفة‌ قديم‌ يونان‌ است‌ و به‌ ناروا داخل‌ اسلام‌ شده‌ است‌ . اينان‌ دچار خطاي‌ بزرگي‌ شده‌ ، و نفهميده‌ يا فهميده‌ جنايت‌ عظيمي‌ نسبت‌ به‌ اسلام‌ و معارف‌ اسلامي‌ مرتكب‌ گرديده‌اند .

 ما معتقديم‌ كه‌ اين‌ پندار ريشة‌ استعماري‌ دارد . ميان‌ حكمت‌ اسلامي‌ و فلسفة‌   يوناني، تفاوتي‌ به‌ اندازة‌ تفاوت‌ فيزيك‌ اَينشتَن‌   و   فيزيك‌   يونان‌   وجود   دارد  . دلائلي‌ هست‌ كه‌ حتّي‌ حكمت‌ ابن‌ سينا هم‌ بطور كامل‌ به‌ اروپا نرفته‌ است‌ ، و اروپائيان‌ از اين‌ گنجينة‌ ارزنده‌ هنوز هم‌ بي‌خبرند .

 همچنانكه‌ در پاورقي‌هاي‌ جلد دوّم‌ «اصول‌ فلسفه‌ و روش‌ رئاليسم‌»[73]  تذكّر داده‌ايم‌ ، سخن‌ معروف‌ دكارت‌: «من‌ فكر مي‌كنم‌ ، پس‌ وجود دارم‌.» كه‌ بعنوان‌ فكري‌ نو و انديشه‌اي‌ پر ارج‌ در فلسفة‌ اروپا تلقّي‌ شده‌ است‌ ، حرف‌ پوچ‌ و بي‌مغزي‌ است‌ كه‌ بوعلي‌ آن‌ را در نمط‌ سوّم‌ «اشارات‌» با صراحت‌ كامل‌ و در نهايت‌ وضوح‌ نقل‌ كرده‌؛و سپس‌ با برهاني‌ محكم‌ باطل‌ كرده‌ است‌ .

 اگر فلسفة‌ ابن‌ سينا براي‌ اروپائيان‌ درست‌ ترجمه‌ شده‌ بود ، سخن‌ دكارت‌ با برچسب‌ «ابتكاري‌ نو» و «فكري‌ تازه‌» مبناي‌ فلسفة‌ جديد قرار نمي‌گرفت‌ .

 امّا چه‌ بايد كرد كه‌ فعلاً هر چيزي‌ كه‌ مارك‌ اروپائي‌ دارد رونق‌ دارد ، اگر چه‌ آن‌ چيز سخن‌ پوسيده‌اي‌ باشد كه‌ سالهاست‌ ما از آن‌ گذشته‌ايم‌. [74]

 حكيم‌ محقّق‌ و فقيه‌ مدقّق‌ همعصر كه‌ وجودش‌ لطفي‌ بود از ناحية‌ حضرت‌ حقّ سبحان‌ ، و فقدانش‌ ضايعه‌اي‌ عظيم‌ بر اسلام‌ و تشيّع‌ و عالم‌ بشريّت‌ و انسانيّت‌: مرحوم‌ آية‌ الله‌ حاج‌ شيخ‌ أبوالحسن‌ شعراني‌ تَغمَّده‌اللهُ في‌ بِحار رضوانِه‌ و بحبُوحاتِ نعيمِه‌ ، در اين‌ باره‌ مطلب‌ مختصري‌ دارد كه‌ شايان‌ ذكر است‌:

   ارزش‌ كار صدر المتألّهين‌:

 بايد متذكّر شويم‌ كه‌ اعتقاد شيعه‌ وجوب‌ لطف‌ است‌ بر خداوند؛يعني‌ آنچه‌ مقرِّب‌ به‌ طاعت‌ بود بدون‌ اجبار ، تا بدينوسيله‌ حجّت‌ حقّ بر مردم‌ تمام‌ شود . و وجود صدرالمتألّهين‌ (قدّس‌ سرّه‌) در اين‌ عصر لطفي‌ بود از طرف‌ خداوند تعالي‌ .

 در همان‌ وقت‌ كه‌ صنايع‌ مادّي‌ رو به‌ ترقّي‌ گذاشت‌ ، و مردم‌ متوجّه‌ علوم‌ طبيعي‌ شدند و اقوال‌ خداپرستان‌ و متديّنان‌ ، نادرست‌ قلمداد ميشد؛خداوند اين‌ مرد بزرگ‌ را مقارن‌ همان‌ عصر (قرن‌ هفدهم‌ ميلادي‌) آفريد و الهام‌ نمود تا قواعد الهي‌ را با استدلال‌ و بحث‌ و فصاحت‌ بي‌نظير و تتبّع‌ اخبار ، مستحكم‌ سازد ، و قلوب‌ جماعتي‌ را چنان‌ شيفتة‌ او كرد كه‌ بدون‌ هيچ‌ چشم‌ داشت‌ دنيوي‌ و صرفاً براي‌ كسب‌ رضاي‌ خداوند عمر خويش‌ را صرف‌ نشر اقوال‌ او بنمايند ، تا آنجا كه‌ امروز اكثر انديشمندان‌ پيرو آراء او بوده‌ و با تكيه‌ بر آراء او طرفدار شريعت‌ مي‌باشند [75].

بازگشت به فهرست

علم‌ حكمت‌ مستقلّ از علوم‌ طبيعي‌ و مبتني‌ بر براهين‌ عقليّه‌ است‌ 

 حاصل‌ سخن‌ محقّق‌ شعراني‌ در اين‌ باره‌ اينستكه‌ فلسفة‌ اُولي‌ و حكمت‌ الهي‌ ، فنّ و دانش‌ مستقلّ از علوم‌ طبيعي‌ مي‌باشد ، و بر پاية‌ اصول‌ عقليِ ثابت‌ و خدشه‌ ناپذيري‌ استوار است‌ . و تطوّرات‌ علوم‌ طبيعي‌ در سرنوشت‌ مسائل‌ بنيادي‌ آن‌ تأثير ندارد . و به‌ گفتة‌ فيلسوف‌ شهيد مطهّري‌: «مسائل‌ عمدة‌ فلسفه‌ كه‌ ستون‌ فقرات‌ آن‌ به‌ شمار ميرود ، از نوع‌ مسائل‌ فلسفي‌ خالص‌ است‌ . و فقط‌ قسمتي‌ از مسائل‌ فرعي‌ باب‌ علّت‌ و معلول‌ ، و قسمتي‌ از مباحث‌ قوّه‌ و فعل‌ و حركت‌ ، و بعضي‌ قسمتهاي‌ فرعي‌ ديگر است‌ كه‌ متّكي‌ به‌ نظريّه‌هاي‌ علمي‌ مي‌باشد . و در حقيقت‌ مسائلي‌ كه‌ مربوط‌ به‌ شناختن‌ جهان‌ هستي‌ از جنبة‌ كلّي‌ و عمومي‌ است‌ مثل‌ مسائل‌ وجود و عدم‌ ، ضرورت‌ و امكان‌ ، وحدت‌ و كثرت‌ ، علّت‌ و معلول‌ ، متناهي‌ و نامتناهي‌ و غيره‌ ، جنبة‌ فلسفي‌ خالصي‌ دارد.»[76]  از اينجا ميتوان‌ به‌ ناآزمودگي‌ سخن‌ كسانيكه‌ سرنوشت‌ مسائل‌ فلسفي‌ را به‌ دست‌ آراء و فرضيّه‌هاي‌ علوم‌ طبيعي‌ داده‌ و تطوّر معرفتهاي‌ علمي‌ را ماية‌ تطوّر مسائل‌ فلسفي‌ ميدانند پي‌ برد .

 اينان‌ در حقيقت‌ فلسفة‌ اُولي‌ را بدرستي‌ نشناخته‌ و آنرا با فلسفة‌ علمي‌ درآميخته‌اند . و ما در اين‌ باره‌ در جاي‌ ديگر سخن‌ گفته‌ايم‌. [77]و[78]

بازگشت به فهرست

ابيات‌ حكيم‌ كمپاني‌ درخيريّت‌ مبدأ و عالم‌ امر و شرّيّت‌ امور عدميّه‌ 

 آية‌ الله‌ حكيم‌ فقيه‌ محقّق‌ شيخ‌ محمّد حسين‌ اصفهاني‌ كمپاني‌ (قدّه‌) در بابت‌ خيريّت‌ ذات‌ و خيريّت‌ افعال‌ ، و عدميّت‌ شرور و انحصارشان‌ به‌ عالم‌ خَلق‌ نه‌ عالم‌ امر ، اينطور سروده‌ است‌:

 وَ الْمَبْدَأُ الْكامِلُ خَيْرٌ مَحْضُ     وَ حُبُّ صِرْفِ الْخَيْرِ حَتْمٌ فَرْضُ (1)

 إلَي‌ أنْ قالَ

 وَ حَيْثُ إنَّ الذّاتَ مَرْضيٌّ بِها     فَفِعْلُها كَذا لَدَي‌ اُولي‌ النُّهَي‌ (2)

 وَ هْوَ وُجودٌ مُطْلَقٌ كَما وُصِفْ     وَ كَوْنُهُ خَيْرًا بَديهيًّا عُرِفْ (3)

 وَ لا يَكونُ الشَّرُّ إلاّ عَدَما     فَلَيْسَ بِالذّاتِ مُرادًا فَاعْلَما (4)

 وَ عالَمُ الاْمْرِ هُوَ الْقَضآءُ     لا بِدْعَ في‌ أنْ يَجِبَ الرِّضآءُ (5)

 إذْ هُوَ نُورٌ لا تَشوبُهُ الظُّلَمْ     فَكُلُّهُ خَيْرٌ عَلَي‌ الْوَجْهِ الاْتَمْ (6)

 وَ عالَمُ الْخَلْقِ هُوَ الْمَقْضيُّ     فَالْفَرْقُ ما بَيْنَهُما مَرْضيُّ (7)

 فَإنَّهُ تَصْحَبُهُ الشُّرورُ     فَفي‌ الرِّضا بِحَدِّهِ الْمَحذورُ (8)  [79]ـ

و مبدأ كامل‌ (حقّ ازلي‌ ابدي‌) خير محض‌ است‌؛و محبّت‌ صرفِ خير براي‌ وي‌ حتماً لازم‌ است‌ .

 تا اينكه‌ ميگويد:

 2  ـ و از آنجا كه‌ حقيقتِ ذات‌ مورد پسند است‌ ، فعل‌ ذات‌ همچنين‌ است‌ در نزد صاحبان‌ خرد و انديشمندان‌ .

 3  ـ فعل‌ ذات‌ بطوريكه‌ توصيف‌ نموده‌اند عبارت‌ است‌ از وجود مطلق‌ . و بديهي‌ بودن‌ خيريّت‌ او دانسته‌ شده‌ است‌ . (و نزد احدي‌ از حكيمان‌ جاي‌ اشكال‌ نمي‌باشد.)

 4  ـ و شرور ، حقائق‌ خارجي‌ ندارند مگر عدميّات‌ . و آنها در ارادة‌ الهي‌ مجعول‌ بالعرض‌ مي‌باشند نه‌ مجعول‌ بالذّات‌ .

 5  ـ و عالم‌ امر عبارت‌ است‌ از عالم‌ قضاء و حكم‌ الهي‌ . بنابراين‌ چيز تازه‌اي‌ بنظر نمي‌رسد در آنكه‌ ملازم‌ با رضاي‌ او باشد .

 6  ـ بجهت‌ آنكه‌ عالم‌ امر ، نوري‌ است‌ كه‌ در آن‌ ، ظلمت‌ آميخته‌ نگرديده‌ است‌؛بنابراين‌ تمامي‌ آن‌ عالم‌ عبارت‌ از نور مي‌باشد بر كاملترين‌ و تمامترين‌ صورت‌ از وجود كمال‌ و تماميّت‌ .

 7  ـ و عالم‌ خلق‌ عبارت‌ است‌ از عالم‌ مَقضيّ (حكم‌ شده‌ و به‌ قضاء عالم‌ امر پديد آمده‌ و محكوم‌ به‌ آن‌ گرديده‌) ، پس‌ فرق‌ گذاردن‌ ميان‌ نحوه‌ و چگونگي‌ عمل‌ اين‌ دو عالم‌ ، امري‌ است‌ پسنديده‌ .

 8  ـ زيرا به‌ جهت‌ آنكه‌ با عالم‌ خلق‌ ، شرور همراه‌ است‌؛لهذا در پسنديده‌ به‌ نظر آمدن‌ و رضايت‌ بخش‌ بودن‌ به‌ حدّ و حدود اين‌ عالم‌ كه‌ مصاحبت‌ با شرّ دارد؛محذور پيش‌ مي‌آيد .

 در اين‌ بيت‌ اخير كه‌ اشاره‌ دارد به‌ مصاحبت‌ شرور در عالم‌ خلق‌ با انسان‌ و اينكه‌ رضايت‌ بدان‌ مستلزم‌ محذور ميگردد ، مراد مصاحبت‌ شيطان‌ است‌ كه‌ اثر فعل‌ وي‌ فقط‌ در عالم‌ خلق‌ است‌ نه‌ عالم‌ امر . و در اثر پيروي‌ و متابعت‌ از اوست‌ كه‌ انسان‌ به‌ دركات‌ جحيم‌ ميرسد ، و از همة‌ مقامات‌ انسانيّت‌ سقوط‌ مي‌نمايد . و خلاصة‌ امر متابعت‌ نفس‌ امّارة‌ به‌ سوء در اثر وساوس‌ شيطان‌ ، انسان‌ مختار در اراده‌ و در عمل‌ را به‌ أسفل‌ السّافلين‌ از مراتب‌ جهنّم‌ در مي‌اندازد و به‌ رو به‌ دوزخ‌ در مي‌افكند .

 و چون‌ رشتة‌ گفتار بدينجا كشيد چقدر مناسب‌ است‌ بحثي‌ را بطور اجمال‌ در بارة‌ شيطان‌ و كيفيّت‌ وجود و پيدايش‌ او و كيفيّت‌ عملكرد او در اينجا بياوريم‌ ، تا هم‌ عظمت‌ دين‌ اسلام‌ كه‌ بر پاية‌ توحيد است‌ منكشف‌ گردد ، و هم‌ فرق‌ ميان‌ آن‌ و ميان‌ اهريمن‌ كه‌ ثنويّه‌ بدان‌ معتقدند روشن‌ گردد:

بازگشت به فهرست

  ثنويّه‌ ميگويند: اهريمن‌ قطب‌ مستقلّي‌ است‌ در برابر اهورامزدا ( هويّت شيطان)

 شيطان‌:

 شيطان‌ را كه‌ قرآن‌ كريم‌ بدان‌ در مواضع‌ عديده‌ بيان‌ و دلالت‌ صريحه‌ دارد، از عجائب‌ عالم‌ خلقت‌ است‌ كه‌ براي‌ بني‌ نوع‌ انسان‌ و طائفة‌ جنّيان‌ بعنوان‌ مَحَك‌، مأموريّت‌ بازرسي‌ دارد؛ و بواسطة‌ آنست‌ كه‌ انسان‌ از راه‌ قابليّت‌ و استعداد به‌ فعليّت‌ تامّه‌ و كمال‌ انسانيّت‌ بالغ‌ ميگردد .

 اين‌ نظريّه‌ كاملاً به‌ عكس‌ نظريّة‌ ثنويّه‌ مي‌باشد. آنان‌ اهريمن‌ را داراي‌ وجود استقلالي‌ در مقابل‌ اهورامزدا مي‌گيرند. و اينست‌ كه‌ ايشان‌ را از سه‌ قطب‌ و محور شهود و وجدان‌، عقل‌ و برهان‌، شرع‌ و ايمان‌ ، بركنار زده‌ و منعزل‌ نموده‌ است‌ .

 در تعليمات‌ اوستائي‌ از موجودي‌ به‌ نام‌  اهورامزدا  نام‌ برده‌ مي‌شود كه‌ منشأ جميع‌ خيرات‌ و بركات‌ همچون‌ حيات‌ و سلامتي‌ و رفاه‌ و عافيت‌ و نور و طراوت‌ و أمثال‌ ذلك‌ است‌. و از موجودي‌ ديگر به‌ نام‌  انگره‌ مئنيو  نام‌ برده‌ مي‌شود كه‌ منشأ جميع‌ سيّئات‌ و آفات‌ و شرور و ظلمات‌ و مرگها و امراض‌ و أمثالها مي‌باشد . از بعضي‌ تعليمات‌ اوستائي‌ (وَنديدادها) ظاهر مي‌شود كه‌ اهريمن‌ مانند اهورامزدا خود يك‌ موجود مستقلّ بالذّات‌ ازلي‌ ابدي‌ است‌ كه‌ آفريده‌ شدة‌ اهورامزدا نيست‌ وليكن‌ اهورامزدا او را كشف‌ نموده‌ است‌ . و از بعضي‌ تعليمات‌ ديگر اوستا (گاتاها) روشن‌ مي‌شود كه‌ اهورامزدا دو موجود خلقت‌ كرد: يكي‌ خرد مقدّس‌ (سپنت‌ مئنيو) و دويّمي‌ خرد زشت‌ و خبيث‌ (انگره‌ مئنيو) .

 ولي‌ در هر حال‌ انگره‌ مئنيو كه‌ موجود قبيح‌ و زشت‌ است‌ ، در عمل‌ داراي‌ استقلال‌ مي‌باشد . و آنچه‌ مورد عقيدة‌ زردشتيان‌ بوده‌ و اينك‌ نيز چنين‌ است‌ آنستكه‌: موجودات‌ و مخلوقات‌ جهان‌ به‌ دو گروه‌ خير و شرّ منقسم‌ مي‌شوند: يكي‌ خيرات‌ كه‌ بايست‌ بوده‌ باشند و براي‌ نظام‌ كلّي‌ عالم‌ مفيدند و مردم‌ همگي‌ بايد براي‌ ازدياد و بقاي‌ آن‌ كوشش‌ كنند ، و دوّمي‌ شرور هستند كه‌ براي‌ جهان‌ مضرّند ، آنها مخلوق‌ اهورامزدا نيستند بلكه‌ دست‌ پروردة‌ اهريمنند و بر مردم‌ لازمست‌ براي‌ برانداختن‌ آنها از جهان‌ تشريك‌ مساعي‌ نمايند .

 اين‌ شرور مخلوق‌ اهريمنند ، خواه‌ خود او مخلوق‌ اهورامزدا باشد يا نبوده‌ باشد .

 بنابراين‌ آنچه‌ از اوستا بدست‌ مي‌آيد آنستكه‌ اهريمن‌ آفرينندة‌ شرور و ظلمات‌ و بديهاست‌ ، و اين‌ قسمت‌ از جهان‌ زشتي‌ و خباثت‌ در مشت‌ اوست‌ . و او يا شريك‌ اهورامزداست‌ در ذات‌ و يك‌ اصل‌ قديم‌ ازلي‌ است‌ ، و يا مخلوق‌ اوست‌ وليكن‌ شريك‌ اوست‌ در خلقت‌ و آفرينش‌ . و در هر صورت‌ ، در عمل‌ و خلقت‌ داراي‌ استقلال‌ وجودي‌ و سررشته‌دار آفرينش‌ و عالم‌ تكوين‌ و تدبير است‌ .

بازگشت به فهرست

قرآن‌ ميگويد: خداوند است‌ كه‌ جميع‌ موجودات‌ را آفريد ، و زيبا آفريد 

 امّا در نظريّة‌ اسلام‌ مطلب‌ كاملاً به‌ عكس‌ اين‌ نگرش‌ مي‌باشد . در سازمان‌ ارائة‌ انديشه‌ و عرفان‌ اسلامي‌ ، جميع‌ موجودات‌ جهان‌ زيبا و نيك‌ و پسنديده‌ و محمود و مورد ستايش‌ و تمجيد و تحميد و تحسين‌ و تعريف‌ مي‌باشند . خالق‌ يكي‌ است‌ ، و آفريده‌ شدة‌ بدست‌ او نيز يكي‌ است‌ . و آن‌ سراسر شكوفائي‌ و بهجت‌ و نزاهت‌ و كمال‌ و اتمام‌ و اتقان‌ است‌ .

 ذَ'لِك‌ عَـ'لِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَـ'دَةِ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ * الَّذِي‌´ أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ و  وَ بَدَأَ خَلْقَ الاْءنسَـ'نِ مِن‌ طِينٍ[80] .

 «آنست‌ خداوند داناي‌ پنهان‌ و آشكار كه‌ عزيز و رحيم‌ است‌ . آن‌ كسيكه‌ نيكو كرد تمام‌ چيزهائي‌ را كه‌ آنها را آفريده‌ است‌ . و ابتداي‌ آفرينش‌ انسان‌ را از خاك‌ گل‌ آلود قرار داد.»

 قَالَ فَمَن‌ رَّبُّكُمَا يَـ'مُوسَي‌' * قَالَ رَبُّنَا الَّذِي‌´ أَعْطَي‌' كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ و  ثُمَّ هَدَي‌'[81] .

 «فرعون‌ گفت‌: پس‌ چه‌ كسي‌ مي‌باشد پروردگار شما دو نفر (موسي‌ و هرون‌) اي‌ موسي‌ ؟! موسي‌ گفت‌: پروردگار ما آن‌ كسي‌ است‌ كه‌ به‌ هر چيز ، مقدار ظرفيّت‌ و هويّتش‌ و استعدادش‌ را در جهان‌ آفرينش‌ عطا كرده‌ است‌ ، و سپس‌ آنرا در راه‌ و مسير كمال‌ وجودي‌ خود به‌ راه‌ انداخته‌ و بدان‌ سمت‌ هدايت‌ نموده‌ است‌.»

 سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الاْعْلَي‌ * الَّذِي‌ خَلَقَ فَسَوَّي‌' * وَ الَّذِي‌ قَدَّرَ فَهَدَي‌[82]' .

 «تسبيح‌ و تقديس‌ كن‌ (پاك‌ و منزّه‌ بدار) اسم‌ پروردگارت‌ را كه‌ از همه‌ برتر و عالي‌تر است‌؛آن‌ پروردگاري‌ كه‌ آفريد و سپس‌ بنيان‌ سازي‌ نمود ، و آن‌ پروردگاري‌ كه‌ به‌ هر موجود لباس‌ اندازة‌ به‌ خود در بر كرد ، و به‌ هر چيز اندازه‌ زد و سپس‌ آنرا در راه‌ كمال‌ و مسير خودش‌ رهبري‌ فرمود.»

 اصل‌ خلقت‌ شيطان‌ خوب‌ است‌ . زيرا بر اساس‌ حكمت‌ بالغة‌ خداوند صورت‌ گرفته‌ است‌ . و دانستيم‌ كه‌ آن‌ نيز مخلوق‌ خداست‌؛و هر مخلوق‌ خداوند خوب‌ است‌ .

بازگشت به فهرست

جنّيان‌ و انسيان‌ هر دو مورد تكليف‌ الهي‌ واقعند 

 طبق‌ آيات‌ كريمة‌ قرآنيّه‌ ، شيطان‌ در عالم‌ خلقت‌ و تكوين‌ اثري‌ ندارد؛و در عالم‌ امر و ملكوت‌ نيز تصرّف‌ ندارد . دائرة‌ احاطه‌ و فعليّتش‌ فقط‌ در عالم‌ خلق‌ و جهان‌ دنياست‌ ، آنهم‌ تنها در افكار جنّ و انس‌ ، آنهم‌ نه‌ به‌ نحو اجبار و اضطرار بلكه‌ به‌ نحو اختيار و وسوسه‌؛تا هر موجودي‌ از جنّيان‌ و يا از افراد بشر كه‌ بخواهند اغواي‌ او را پذيرفته‌ به‌ وسوسه‌اش‌ گوش‌ فرا دارند و از منويّات‌ او پيروي‌ كنند گمراه‌ كند . و در حقيقت‌ او يك‌ مأمور الهي‌ براي‌ بازرسي‌ و تشخيص‌ خوب‌ از بد ، و نيك‌ از زشت‌ ، و سعيد از شقيّ ، و بهشتي‌ از جهنّمي‌ است‌؛تا انسان‌ در اين‌ دنيا كه‌ عالم‌ تكليف‌ است‌ با اراده‌ و اختيار خود يا راه‌ سعادت‌ را طيّ نمايد و يا راه‌ شقاوت‌ را . و بدون‌ وجود شيطان‌ و وسوسة‌ وي‌ در انديشه‌هاي‌ انسان‌ و جنّيان‌ اين‌ امر امكان‌ پذير نبود .

 شيطان‌ در ابتداي‌ امر قبل‌ از عالم‌ تكليف‌ بصورت‌ فرشتگان‌ بود ، و لهذا خطاب‌ سجده‌ نيز در زمرة‌ ملئكه‌ به‌ او وارد شد: وَ لَقَدْ خَلَقْنَـ'كُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَـ'كُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَـائكَةِ اسْجُدُوا  لاِ دَمَ فَسَجَدُو´ا إِلآ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُن‌ مِّنَ السَّـ'جِدِينَ [83].

 «و هر آينه‌ تحقيقاً ما شما را آفريديم‌ ، سپس‌ شما را صورت‌ بندي‌ كرديم‌ ، سپس‌ به‌ فرشتگان‌ گفتيم‌: بر آدم‌ سجده‌ كنيد؛پس‌ همگي‌ آنان‌ سجده‌ كردند مگر إبليس‌ كه‌ او از سجده‌ كنندگان‌ نبود.»

 شيطان‌ چون‌ خلقتش‌ از آتش‌ بود و از جملة‌ جنّيان‌ بود كه‌ بصورت‌ فرشته‌ و در رديف‌ آنها قبل‌ از تكليف‌ بود ، لهذا از امر خداوند تخلّف‌ جست‌:

 وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَـائكَةِ اسْجُدُوا  لاِ دَمَ فَسَجَدُو´ا إِلآ إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ   أَفَتَتَّخِذُونَهُ و  وَ ذُرِّيَّتَهُ و´  أَوْلِيَآءَ مِن‌ دُونِي‌ وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوُّ  بِئْسَ لِلظَّـ'لِمِينَ بَدَلاً [84].

«و زمانيكه‌ ما به‌ ملئكة‌ خودمان‌ گفتيم‌: بر آدم‌ سجده‌ كنيد ، همگي‌ سجده‌ كردند مگر إبليس‌ كه‌ او از طائفة‌ جنّ بود ، لهذا از امر پروردگارش‌ انحراف‌ جست‌. آيا شما او را و ذرّيّة‌ او را وليّ و صاحب‌ امر و فرمان‌ خود اتّخاذ نموده‌ و مرا بر كنار گذاشته‌ايد ، در حاليكه‌ إبليس‌ و ذرّيّة‌ او دشمنان‌ شما هستند . بَدْ بَدل‌ و عِوضي‌ است‌ ابليس‌ براي‌ ظالمان‌ كه‌ او را بجاي‌ من‌ براي‌ خودشان‌ وليّ و صاحب‌ اختيار قرار داده‌اند.»

شيطان‌ دائرة‌ مأموريّتش‌ ، هم‌ براي‌ جنّيان‌ است‌ و هم‌ براي‌ انسان‌ 

 چون‌ روشن‌ شد كه‌ شيطان‌ از جنّ بوده‌ است‌ ، و از طرفي‌ چون‌ مي‌دانيم‌: خداوند جنّ را از باد سوزان‌ آفريده‌ است‌ طبق‌ آية‌: وَ الْجَآنَّ خَلَقْنَـ'هُ مِن‌ قَبْلُ مِن‌ نَّارِ السَّمُومِ [85][86]   «و سرشت‌ جنّيان‌ را ما از پيش‌ از اين‌ ، از باد آتشين‌ آفريديم‌.» و طبق‌ آية‌: وَ خَلَقَ الْجَآنَّ مِن‌ مَّارِجٍ مِّن‌ نَّارٍ[87] . «و خداوند جنّيان‌ را از آتش‌ متحرّك‌ (گاز آتشين‌) آفريد.» و از طرفي‌ ديگر ميدانيم‌ كه‌ خلقت‌ انسان‌ از خاك‌ است‌ طبق‌ آية‌: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءنسَـ'نَ مِن‌ سُلَـ'لَةٍ مِّن‌ طِينٍ[88] .  «و هر آينه‌ ما تحقيقاً انسان‌ را از جوهره‌ و عصاره‌اي‌ از گِل‌ آفريديم‌.» بنابراين‌ خلقت‌ هر دوي‌ آنها (جنّ و انس‌) از عالم‌ طبيعت‌ و كَون‌ و فساد و آلوده‌ با شرور و نواقص‌ خواهد گشت‌؛و قابل‌ تكليف‌ الهي‌ و امر و نهي‌ و اطاعت‌ و مخالفت‌ و بالاخره‌ تحرّك‌ بسوي‌ مقصد و مطلوب‌ اصلي‌ . خداوند هر دو را به‌ شرف‌ تكليف‌ عبادت‌ مشرّف‌ كرد ، و غايت‌ آفرينش‌ آن‌ دو را عبادت‌ و عبوديّت‌ خود قرار داد:

 وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاْءنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ * مَآ أُرِيدُ مِنْهُم‌ مِّن‌ رِّزْقٍ وَ مَآ أُرِيدُ أَن‌ يُطْعِمُونَ * إِنَّ اللَهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُوالْقُوَّةِ الْمَتِينُ [89].

 «و من‌ جنّ و انس‌ را نيافريدم‌ مگر براي‌ آنكه‌ مرا عبادت‌ نمايند . من‌ از ايشان‌ نمي‌خواهم‌ كه‌ روزي‌ بدهند و من‌ نمي‌خواهم‌ كه‌ به‌ من‌ غذا بخورانند . حقّاً خداوند است‌ كه‌ بسيار روزي‌ دهنده‌ است‌ . داراي‌ قوّت‌ است‌ . و رازقي‌ ميباشد كه‌ استحكام‌ و متانت‌ دارد.» روي‌ اين‌ جهت‌ است‌ كه‌ خداوند دوزخ‌ را براي‌ هر دو طائفة‌ جنّ و انس‌ مهيّا و آماده‌ ساخت‌ كه‌ چون‌ از امر او تمرّد كنند و از شيطان‌ رجيم‌ پيروي‌ نمايند در آن‌ افكنده‌ گردند:

 وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَ الاْءنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ ءَاذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَآ أُولَـ'ئكَ كَالاْنْعَـ'مِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَـ'ئكَ هُمُ الْغَـ'فِلُونَ .[90]

 «و هر آينه‌ تحقيقاً ما خلق‌ كرديم‌ از براي‌ جهنّم‌ بسياري‌ از افراد جنّ و انس‌ را كه‌ داراي‌ دلهائي‌ هستند كه‌ با آنها فهم‌ نمي‌كنند ، و براي‌ آنان‌ چشمهائي‌ است‌ كه‌ با آنها نمي‌بينند ، و براي‌ آنان‌ گوشهائي‌ است‌ كه‌ با آنها نمي‌شنوند . ايشانند مانند چهارپايان‌ ، بلكه‌ گمراه‌ترند . ايشانند آنانكه‌ غافل‌ مي‌باشند.»

 لهذا در روز بازپسين‌ خطاب‌ قهر حقّ تعالي‌ بديشان‌ تعلّق‌ مي‌گيرد كه‌ چرا از متابعت‌ رسولان‌ ما كه‌ شما را پند دادند و از چنين‌ روز مَهيبي‌ بر حذر داشتند سرپيچي‌ نموديد ؟!

 يَـ'مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الاْءنسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِّنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ ءَايَـ'تِي‌ وَ يُنذِرُونَكُمْ لِقَآءَ يَوْمِكُمْ هَـ'ذَا قَالُوا شَهِدْنَا عَلَي‌'´ أَنفُسِنَا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَو'ةَ الدُّنْيَا وَ شَهِدُوا عَلَي‌'´ أَنفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَـ'فِرِينَ [91].

 «اي‌ جماعت‌ جنّ و انس‌ ! آيا نيامد بسوي‌ شما رسولاني‌ از شما كه‌ براي‌ شما آيات‌ مرا بخوانند و حكايت‌ كنند ، و از برخورد و لقاي‌ چنين‌ روزيكه‌ در پيش‌ داشته‌ايد شما را بترسانند و بر حذر دارند؟!

 آنها در جواب‌ ميگويند: ما گواهي‌ عليه‌ خود ميدهيم‌ كه‌ آري‌ اينطور بوده‌ است‌ . و حيات‌ دنيا (پست‌ترين‌ زندگاني‌) ايشان‌ را فريفت‌ . و گواهي‌ ميدهند عليه‌ خودشان‌ كه‌ ايشان‌ در دنيا كافر بوده‌اند.»

 بناءً عليهذا چون‌ از راه‌ اختيار پيش‌ رفتند و با دست‌ خود و نيّت‌ خود راه‌ دوزخ‌ و بهشت‌ را پيمودند ، تمام‌ افراد جنّيان‌ و انسياني‌ كه‌ چنين‌ بوده‌ باشند كلمة‌ عذاب‌ يا كلمة‌ رحمت‌ حقّ بر آنها زده‌ مي‌شود؛و در آن‌ جايگاه‌ سخت‌ و يا محلّ امن‌ و سلامت‌ ، مخلّد و بطور جاودان‌ زيست‌ مي‌نمايند:

 أُولَـ'ئكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي‌´ أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن‌ قَبْلِهِم‌ مِّنَ الْجِنِّ وَ الاْءنسِ إِنَّهُمْ كَانُوا خَـ'سِرِينَ * وَ لِكُلٍّ دَرَجَـ'تٌ مِّمَّا عَمِلُوا وَ لِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمَـ'لَهُمْ وَ هُمْ لاَيُظْلَمُونَ [92].

 «ايشانند آنانكه‌ گفتار شقاوت‌ خداوندي‌ بر آنها تثبيت‌ شد در ميان‌ امّتهائي‌ كه‌ پيش‌ از آنان‌ آمدند و گذشتند از دو گروه‌ جنّيان‌ و انسيان‌ . تحقيقاً آنها از زمرة‌ خاسر شدگان‌ و زيان‌ آوران‌ بوده‌اند .

 و از براي‌ هر يك‌ درجاتي‌ است‌ طبق‌ رفتاري‌ كه‌ داشته‌اند . و براي‌ آنكه‌ خداوند كردارشان‌ را بتمامه‌ و كماله‌ رسيدگي‌ كند و بسوي‌ خود بكشد . و ايشان‌ مورد تعدّي‌ و ستم‌ واقع‌ نمي‌شوند.»

بازگشت به فهرست

 

دنباله متن

پاورقي


[69] ـ و در صورت‌ موجودي‌ كه‌ كثير الخير و قليل‌ الشّرّ باشد سزاوار نيست‌ كه‌ خالق‌ حكيم‌ آنرا مهمل‌ گذارد و خلق‌ نفرمايد . آتش‌ نبايد وجودش‌ در خارج‌ به‌ مجرّد شرّ قليلي‌ را كه‌ بدان‌ اعتنا نمي‌گردد با وجود آنهمه‌ خيراتي‌ كه‌ لاتُعَدُّ وَلاتُحصَي‌ از آن‌ عائد مي‌شود مهمل‌ گذارده‌ شود و در دائرة‌ خلقت‌ قدم‌ ننهد .

 علاوه‌ بر اين‌ از آنجهت‌ كه‌ مؤدّي‌ به‌ شرور قليله‌ است‌ ، مجعول‌ بالعرَض‌ است‌ و از آنجهت‌ كه‌ ملزوم‌ خيرات‌ متكاثره‌ است‌ مجعول‌ بالذّات‌ مي‌باشد . و از اينجاست‌ كه‌ گفته‌اند: إنّ الشّرَّ مجعولٌ في‌ القَضآءِ الاءلهيّ بِالعرَض‌  . بنابراين‌ آتش‌ براي‌ انتفاعات‌ معلومه‌ كه‌ از آن‌ برخوردار مي‌شوند ، بالذّات‌ مجعول‌ است‌ نه‌ از براي‌ استضرار جزئي‌ ، مگر بالعرض‌ . و همچنين‌ خداوند قوّة‌ واهمه‌ را بالذّات‌ براي‌ ادراك‌ محبّت‌ جزئيّة‌ دوست‌ و عداوت‌ جزئيّة‌ دشمن‌ قرار داده‌ است‌ نه‌ از براي‌ خوف‌ از ميّت‌ يا خوف‌ عدم‌ وصول‌ رزق‌ ، مگر بالعرض‌ . و بر همين‌ مثالها ميتوان‌ باقي‌ امثلة‌ شرور را قياس‌ نمود . (تعليقه‌)

[70] ـ «شرح‌ منظومة‌ حكمت‌» سبزواري‌ ، طبع‌ ناصري‌ ، المقصد الثّالث‌: في‌ الاءلهيّات‌ بالمعني‌ الاخصّ ، ص‌  148  تا ص‌  150

[71]  ـ «عدل‌ الهي‌» طبع‌ سنة‌  1390  ، ص‌  67  و  68

[72] ـ مرحوم‌ حكيم‌ عاليقدر آية‌ الله‌ محقّق‌ شعراني‌ (قدّه‌) در كتاب‌ «فلسفة‌ اولي‌» بنا به‌ نقل‌ مجلّة‌ «نور علم‌» ، شمارة‌ دوّم‌ و سوّم‌ از دورة‌ پنجم‌ (با شمارة‌ رديف‌  50  ـ  51 ) در ص‌  68 و  69  دربارة‌ ثنويّت‌ اينطور مرقوم‌ داشته‌اند:

 ثنويّت‌:  (Dua Lisme)  يعني‌ قائل‌ بودن‌ به‌ دو اصل‌ ازلي‌ و قديم‌ ، چنانكه‌ از مذهب‌ ماني‌ معروف‌ است‌ . بعضي‌ اروپائيها به‌ أفلاطون‌ و أرسطو نسبت‌ ميدهند كه‌ هم‌ خدا و هم‌ مادّه‌ را قديمي‌ ميدانستند ، يعني‌ مي‌گفتند: خداوند مادّه‌ را از عدم‌ ايجاد نكرده‌ بلكه‌ آنرا از حالتي‌ به‌ حالتي‌ نقل‌ ميدهد .

 امّا آنچه‌ ما از مذهب‌ ارسطو ميدانيم‌ اينستكه‌ اين‌ حكيم‌ مادّه‌ را قديم‌ ميدانسته‌ ، ولي‌ قديم‌ زماني‌ كه‌ تنافي‌ با مخلوق‌ بودن‌ آن‌ ندارد . مثل‌ اينكه‌ اگر فرض‌ كنيم‌ خورشيد قديم‌ و ازلي‌ بوده‌ ، نور او هم‌ قديم‌ و ازلي‌؛معذلك‌ مخلوق‌ و موجود شدة‌ بواسطة‌ خورشيد است‌. و چون‌ به‌ عقيدة‌ او جسم‌ مركّب‌ است‌ از مادّه‌ و صورت‌ و هر يك‌ از اين‌ دو محتاج‌ به‌ يكديگرند؛هيچيك‌ واجب‌ الوجود نيستند ، بلكه‌ مخلوق‌ خدا هستند از ازل‌ . و چون‌ مباحث‌ علّيّت‌ و معلوليّت‌ نزد فلاسفة‌ اروپا درست‌ منقّح‌ نيست‌ ، ممكن‌ است‌ ناقل‌ از كلام‌ ارسطو كه‌ گفته‌: مادّه‌ قديم‌ است‌ ، غير مخلوق‌ بودن‌ آنرا فهميده‌ باشد.  

[73] ـ «اصول‌ فلسفه‌ و روش‌ رئاليسم‌» ج‌  3  ، ص‌  14  (تعليقه‌)

[74] ـ «عدل‌ الهي‌» ص‌  35  و  36

[75]  ـ تعاليق‌ «أسرار الحِكم‌» ص‌  27  (تعليقه‌)

[76] "اصول فلسفه و روش رئاليسم " ج 3 ، ص 14 (تعليقه )

[77]    ـ مجلّة‌ «نور علم‌» دورة‌ سوّم‌ ، شمارة‌  11  ، مقالة‌ «پيوند و تمايز فلسفه‌ و علوم‌ تجربي‌ از ديدگاه‌ شهيد مطهّري‌»؛و كتاب‌ «إيضاح‌ الحكمة‌» از همين‌ قلم‌ ، ج‌  1  ، ص‌  21  ، تا ص‌ 23  (تعليقه‌)

[78]  ـ مجلّة‌ «نور علم‌» دورة‌ پنجم‌ ، شمارة‌ دوّم‌ و سوّم‌: يادنامة‌ بيستمين‌ سال‌ رحلت‌ علاّمة‌ شعراني‌ ، مقالة‌ «نگرشي‌ بر انديشه‌هاي‌ فلسفي‌ و كلامي‌ آية‌ الله‌ شعراني‌» از جناب‌ دانشمند معظّم‌ آقاي‌ حاج‌ شيخ‌ علي‌ ربّاني‌ گلپايگاني‌ ، ص‌  120  و  121  

[79]  ـ «تُحفة‌ الحكيم‌» طبع‌ نجف‌ اشرف‌ ، ص‌  79  و  80

[80]  ـ آية‌  6  و  7  ، از سورة‌  32 : السّجدة‌

[81]  ـ آية‌  49  و  50  ، از سورة‌  20 : طه‌

[82]  ـ آيات‌  1  تا  3  ، از سورة‌  87 : الاعلي‌

[83]  ـ آية‌  11  ، از سورة‌  7 : الاعراف‌

[84]  ـ آية‌  50  ، از سورة‌  18 : الكهف‌

[85] در «أقرب‌ الموارد» آورده‌ است‌:   السَّموم‌ : الرّيح‌ الحآرّة‌ ، مؤنّثٌ . ج‌: سَمآئِم‌ . قال‌ أبوعبيدة‌: السَّموم‌ بالنّهار و قد تَكون‌ بالليل‌؛و الحَرور بالليل‌ و قد تكونُ بالنّهار . و قيل‌ السَّمومُ الحرُّ الشّديدُ النّافذُ في‌ المَسآمّ .

 سُمَّ يومُنا ، مجهول: اشتدَّ حرُّه‌ و كان‌ فيه‌ سَمومٌ اي‌ ريحٌ حآرَّةٌ . و ـ النّباتُ: أحرقتْهُ السَّمومُ فهو مَسْمُومٌ

[86]  ـ آية‌  27  ، از سورة‌  15 : الحجر

[87]  ـ آية‌  15  ، از سورة‌  55 : الرّحمن‌

88  ـ آية‌  12  ، از سورة‌  23 : المؤمنون‌

[89] ـ آيات‌  56  تا  58  ، از سورة‌  51 : الذّاريات‌

[90]  ـ آية‌  179  ، از سورة‌  7 : الاعراف‌

[91]  ـ   آية‌  130  ، از سورة‌  6 : الانعام‌

[92]  ـ آية‌  18  و  19  ، از سورة‌  46 : الاحقاف‌

بازگشت به فهرست

 

دنباله متن