|
|
مراتب ظهورات خداوند در عوالم ، غير متناهي استقاعِدَةٌ في أنَّ مَراتِبَ ظُهورِ الْحَقِّ غَيْرُ مُتَناهيَةٍ: چون در تفكّر آلاء به بيان صدور كثرت از وحدت و ظهور وحدت در كثرت اشارتي فرموده ، اكنون جهت تنبيه غافلان و تشويق طالبان ترتيب مقدّمهاي كه موقوفٌ عليه معرفت تامّه است نموده ميفرمايد كه: قاعدةٌ: اين قاعده اشارتست به آنكه مراتب ظهورات الهي بيغايت است ، و معرفت حقيقي وقتي ميسّر شود كه اطّلاع كشفي برين مراتب كلّيّه حاصل گردد ، و بداند كه عالم منحصر به اين عالم شهادت نيست ، و اين عالم در جنب عوالم غيبيّة معنويّه نموداري بيش نيست ، و حقّ را در هر يكي از عوالم ، تجلّي و ظهوري ديگر است ؛ و از اين جهت فرمود كه: متن: تو از عالم همين لفظي شنيدي بيا بر گو كه از عالم چه ديدي ؟! ميفرمايد كه: از عالم كه ميگويند ، تو همين لفظي شنيدي و ندانستهاي كه عالم بسيار است . زيرا گفته شد كه: عالَم آنست كه به او چيزي دانسته شود ، و بدين معني اشتقاق عالَم اظهر آنستكه از عِلْم است . پس تسمية موجودات به عالم بواسطة آن است كه وسيله و آلت ادراك حقّ ميگردند همچو خاتم كه اسم چيزي است كه به آن ختم ميكنند . و به اين معني اطلاق عالم بر مجموع اشياء موجوده توان نمود ، و به هر مرتبهاي بلكه به هر فردي نيز توان نمود ؛ چو هر يكي آلت و وسيلة ادراك حقّ ميشوند . و از اين جهت ميفرمايد كه: بيا و بگو كه از عالم چه ديدي ؟! و به كدام ازين عوالم رسيدهاي ؟! چو عوالمِ غيرمحسوس بسيار است ؛ و كثرت عوالم در أخبار آمده است ؛ و اشاره به تفصيل آن نموده ميفرمايد: متن: چه دانستي ز صورت يا ز معني؟ چه باشد آخرت چونست دنيا؟! ميفرمايد كه از عالم صورت و معني كه ميگويند ، چه دانستهاي ؟! بدان كه آنچه ادراك آن به حواسّ ظاهره ميتوان نمود صورت است و آنچه ادراك آن به حواسّ ظاهره نتوان نمود معني است ، و غيب و شهادت نيز ميگويند .
و
دنيا عبارتست از اين عالم كه نفس انساني در او به بدن متعلّق است و
بوسيلة آلات بدني كسب اخلاق و أعمال مينمايند از سيّئات و حسنات . و
اين را نشأة أُولي نيز ميخوانند . و آخرت عالمي است كه بعد از مفارقت بدن
، در آنجا مجازات اين اخلاق و أعمال مييابد ؛ إنْ خَيْرًا فَخَيْرٌ وَ إنْ
شَرًّا فَشَرٌّ .
47 چون غرض ، تحصيل طالب است به دانستن آنچه به حسّ و عقل كما يَنبَغي ادراك آن ميسّر نيست و موقوف تصفية قلب است فرمود كه: متن: «سيمرغ» ذات واحد مطلق و «كوه قاف» حقيقت انساني استبگو سيمرغ و كوه قاف چبود؟ بهشت و دوزخ و أعراف چبود؟ بدان كه در سيمرغ حكايات بسيار به حسب تأويل گفتهاند ، فأمّا آنچه به خاطر فقير ميآيد آن است كه سيمرغ عبارت از ذات واحد مطلق است ، و قاف كه مقرّ اوست عبارت از حقيقت انساني است كه مظهر تامّ آن حقيقت است و حقّ به تمامت اسماء و صفات به او متجلّي و ظاهر است . و آنچه گفتهاند كه كوه قاف از غايت بزرگي گرد عالم برآمده و محيط عالم است ، در حقيقتِ انساني آن معني ظاهر است ، چو حقيقت او چنانچه بيانش گذشت مشتمل بر تمامت حقايق عالم است و أحديّةُ الجمع ظاهر و باطن واقع شده و منتخب و خلاصة همة عالم اوست . و هر كه به معرفت حقيقت انساني رسيد به موجب مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ ، 49 رويت و شناخت حقّ آنكس را ميسّر است كه: مَنْ رَءَانِي فَقَدْ رَأَي الْحَقَّ ؛50 چنانچه هركه به كوه قاف رسيد به سيمرغ ميرسد . شعر: گرنه آن حسن در تجلّي بود آن أنا الحقّ كه گفت سُبحاني51 ؟ كه تواند به غير او گفتن لَيْسَ في جُبَّتي52 كه ميخواني؟ هرچه هستي است در تو موجود است خويشتن را مگر نميداني؟ بهشت و دوزخ را مظاهري در جميع عوالم الهي موجود ميباشدبدانكه بهشت و دوزخ را مظاهر در جميع عوالم الهي هست ، زيرا كه شكّ نيست كه ايشان را اعيان كه صور علميّهاند در علم الهي هست و در عالم روحاني پيش از وجود جسماني نيز وجود دارند . و اخراج آدم و حوّا از بهشت اشاره بدان است . و دوزخ را نيز وجود در اين عالم روحاني هست زيرا كه عالم روحاني مثال است آن چيز را كه در حضرت علميّه است . و احاديثي كه دلالت بر وجود ايشان ميكند بسيار هست . و حضرت رسالت عليه الصّلوة و السّلام اثبات وجود ايشان در دار دنيا فرموده كه: الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُوْمِنِ وَ جَنَّةُ الْكَافِرِ .53 و در آية كريمه ميفرمايد كه: وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةُ بِالْكَـ'فِرِينَ 54. و باز اثبات م وجود ايشان در برزخ مثالي فرموده كه: الْقَبْرُ رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّيرَانِ .55 در عالم انساني كه منتخب همه است نيز وجود دارند ؛ زيرا كه مرتبة روح و دل و كمالات ايشان عين نعيم است ، و مقام نفس و هوي و مقتضيات ايشان نفس جحيم . و آخر مراتب مظاهر ايشان در دار آخرت است كه عالم مُجازات است ، و در احاديث و قرآن مجيد اخبار ازين عالم در بسيار محلها فرموده است . و امام محمّد غزالي در « مضنونٌ به علي غير أهله »56 ميفرمايد كه: أبوعليّ كه از عظماءِ فلاسفه است فرموده است كه: ميتواند بود كه حضرت عزّت عَزّ شأنُه نفس فلكي را اين قوّت داده باشد كه هر چه در عالم مواليد (سفليّات) از اشخاص و اقوال و اعمال و اخلاق و حركات و سكنات واقع باشد ، صور مناسبة هر يكي چنانچه در شريعت غرّاء معيّن شده و اسماء آن در نصوص وارد است ، در آن نفس فلكي باشد ؛ كه نفس انساني چون از بدن عنصري قطع تعلّق كند به بدني كه لايق آن عالم داشته باشد ، صور اعمال و اخلاق و اوصاف و اقوال كه در اين عالم از او صادر شده باشد همه را مشاهده نمايد . 57 ادلّة مثبتة وجود بهشت و دوزخ در عوالم بعد از عالم دنياو مخبر صادق كه حضرت پيغمبر است صلّي الله عليه وآله و سلّم خبر داده از حور و قصور و رضوان و اثمار و انهار ، و باز ضدّ آن از مار و عقرب و آتش و مالك ؛ پس چون مخالف عقل نيست و مخبر صادق از آن إخبار فرموده ، جزم است كه آن چنان است . و اين نسبت با شخصي است كه خواهد كه ادراك اين معني به طريق عقل نمايد ، و إلاّ ارباب تصفيه و أهل القلوب به عين بصيرت مشاهده مينمايند كه هرچه حضرت نبيّ از آن إخبار كردهاند همه بيان واقع است ، و به حكم مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا58 هرچه بعد از موت طبيعي خواهد بود امروز به سبب موت اختياري بر ايشان ظاهر شده و همه را به عين اليقين مشاهده نمودهاند و شكّ از باطن ايشان برخاسته است . زينهار اي جان من صد زينهار نيك كن پيوسته دست از بد بدار زانكه هر چه اينجا كني از نيك و بد مونست خواهد شدن اندر لحد كه الْقَبْرُ صَنْدُوقُ الْعَمَلِ . 59 و أعراف جمع عُرف است و عرف مكان مرتفع را ميگويند كه بر جوانب مشرف باشد . و اين مرتبة سابقان است كه فرمود: وَ السَّـ'بِقُونَ السَّـ'بِقُونَ* أُولَـ'ئِِكَ الْمُقَرَّبُونَ . 60 و ايشان كاملانياند كه به مقام جمع الجمع رسيدهاند كه مقام بقاء بالله است ؛ و حقّ را در هرشيئي متجلّي بهصفتي ميبينند كه آن شيء مظهر آن صفت است ؛ و اين مقام إشراف است بر اطراف ، زيراكه هر چيز را چنانچه هست ميبينند و ميدانند ، كه: وَ عَلَي الاْعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلاَّ بِسِيمَیـ'هُمْ . 61 ما طبيبانيم و شاگردان حقّ بحر قُلزم ديد ما را فَانفَلَقْ 62 آن طبيبانِ طبيعت ديگرند كه به دل از راه نبضي بنگرند ما به دل بيواسطه خوش بنگريم كز فراست ما به عالي منظريم چون اشارت به بعضي از عوالم غيبيّه فرموده ، به عبارتي ديگر ميفرمايد: متن: كدام است آن جهان كو نيست پيدا كه يك روزش بود يك سال اينجا؟ عوالم خمسه: لاهوت ، جبروت ، ملكوت ، مُلك و ناسوتبدانكه عوالم كلّيّه پنج است: اوّل: عالم ذات كه آن را لاهوت ، و هويّت غيبيّه ، و غيب مجهول ، و غيب الغيوب ، و عين الجمع ، و حقيقة الحقايق ، و مقام أو أدنَي ، و غاية الغايات، و نهاية النّهايات ، و أحديّت ميگويند . دويّم: عالم صفات كه جبروت ، و برزخ البَرازخ ، و برزخيّت اُولي ، و مجمع البحرين ، و قابَ قَوسَين ، و مُحيط الاعيان ، و واحديّت ، و عَما ميخوانند . سيّم: عالم ملكوت كه عالم ارواح ، و عالم أفعال ، و عالم امر ، و عالم ربوبيّت، و عالم غيب ، و باطن ميخوانند . چهارم: عالم مُلك كه عالم شهادت ، و عالم ظاهر ، و عالم آثار ، و خَلق ، و محسوس گفتهاند . پنجم: عالم ناسوت كه كون جامع ، و علّت غائيّه ، و آخر التّنزّلات ، و مَجلَي الكُلّ ناميدهاند . و از اين پنج عوالم ، سه عالم اوّل داخل غيباند زيرا كه از ادراك حواسّ بيروناند . و دو عالم آخر داخل شهادتند چو محسوس به حواسّاند . شيخ ميفرمايد كه: «كدام است آن جهان كو نيست پيدا؟» يعني محسوس نيست و از حواسّ غائب است كه يك روزِ آنجا يعني آن جهان ، يك سال اين جهان است . و اين عالم اشاره به برزخ مثالي است كه حدّ فاصل است ميان غيب و شهادت ، و به حسب برزخيّت جامع أحكام هر دو عالم است كه ظاهر و باطن است. و در اين عالم جسماني تقيّد به زمان و مكان و كوتاهي و درازي و ماه و سال بواسطة كثافت است ؛ و هر چند كثافت كمتر باشد تقيّد و ملاحظة بُعدِ ميان مبدأ و معاد و ازل و أبد كمتر است و ظهور علم و انكشاف معلومات و حقايق امور زياده است . فلهذا يك روز عالم برزخ يك سال اينجاست ، و يك روز عالم ربوبيّت هزار سال اينجاست ؛ كه إِنَّ يَوْمًا عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ . 63 و يك روز عالم الوهيّت پنجاه هزار سال اينجاست ؛ كه تَعْرُجُ الملائكة وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ و خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ .64 شعر:
و چون در حضرت احديّت ذات ، تعيّن و تقيّد را راه نيست ـ چو كثرات اعتباري نيز در آن حضرت منتفي است ـ تقدّم ذات احديّت بر واحديّت كه منشأ تعيّنات و نِسَب است معبّر به سنة سَرمَديّ است . و در بعضي نسخه چنين يافته شد: «كه يك روزش بود پنجاه اينجا» . آن جهان اشاره به عالم الوهيّت باشد و از پنجاه ، پنجاه هزار سال مراد باشد ؛ كه: فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ و خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ . 65 چون اشاره به عوالمي فرمود كه مُدرك به حواسّ نميگردد و هركس را بر آن راه نيست ، به جهت تأكيد تصديق مستمع ميفرمايد: متن: همين نبود جهان آخر كه ديدي نه ما لاَ تُبْصِرونْ آخر شنيدي ؟ يعني عالم همين عالم شهادت و محسوس نيست كه ميبيني ، بلكه عالمها بالاتر از ادراك حواسّ بسيار است اگر چه از روي كلّيّت منحصر در عوالم سه گانه است كه گذشت . ميفرمايد كه: نه در كلام الهي شنيدي كه: وَ مَا لاَتُبْصِرُونَ ؟ يعني آن عالمهائي كه به چشم سر ديده نميشود . و در كلام الله قسم به اين دو عالم ياد فرموده كه: فَلآ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ * وَ مَا لاَ تُبْصِرُونَ66 كه عالم ظاهر و باطن و غيب و شهادت باشد كه مشتمل بر عوالم پنجگانة مذكوره است ، چنانچه بيانش گذشت . و عالم لاهوت اصل همة آن عالمهاست ؛ و اين عالم نسبت با آن عوالم مثل ذرّهاي است در بيابان ، و قطرهاي با بحر بيپايان . چون نشأة انساني و شأن جامعيّت كمال او مقتضي67 آنست كه او را بر تمامت مراتب موجودات اطّلاعي حاصل باشد و به حكم وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الاْسْمَآءَ كُلَّهَ68 أسماءِ همة مسمّيات را بداند ، فرمود كه: متن: جابُلْقا عالم مثال در مشرق ارواح ، و جابُلْسا عالم مثال در مغرب استبيا بنما كه جابُلقا كدام است جهان شهر جابُلسا كدام است؟ در قصص و تواريخ مذكور است كه جابلقا شهري است در غايت بزرگي در مشرق ، و جابلسا نيز شهري است به غايت بزرگ و عظيم در مغرب در مقابل جابلقا . و ارباب تأويل در اين باب سخنان بسيار گفتهاند ، و آنچه بر خاطر اين فقير قرار گرفته ـ بيتقليد غيري ـ به طريق اشاره دو چيز است: يكي آنكه: جابلقا عالم مثالي است كه در جانب مشرق ارواح واقع است كه برزخ است ميان غيب و شهادت و مشتمل است بر صور عالم ؛ پس هر آينه شهري باشد در غايت بزرگي . و جابلسا عالم مثال و عالم برزخ است كه ارواح بعد از مفارقت نشأة دنيويّه در آنجا باشند ، و صور جميع اعمال و اخلاق و افعال حسنه و سيّئه كه در نشأة دنيا كسب كردهاند ـ چنانچه در احاديث و آيات وارد است ـ در آنجا باشند . و اين برزخ در جانب مغرب اجسام واقع است و هر آينه شهري است در غايت بزرگي و در مقابل جابلقا است . و خلق شهر جابلقا ألطف و أصفايند ، زيرا كه خلق شهر جابلسا به حسب اعمال و اخلاق رديّه كه در نشأة دنيويّه كسب كردهاند بيشتر آنست كه مصوّر به صور مظلمه باشند . و اكثر خلايق را تصوّر آنست كه اين هر دو برزخ يكي است ؛ فأمّا بايد دانست كه برزخي كه بعد از مفارقت نشأة دنيا ، ارواح در او خواهند بود غير از برزخي است كه ميان ارواح مجرّده و اجسام واقع است . زيرا كه مراتب تنزّلات وجود و معارج او دوري است ؛ چو اتّصال نقطة اخير به نقطة اوّل جز در حركت دوري متصوّر نيست . و آن برزخي كه قبل از نشأة دنيوي است ، از مراتب تنزّلات اوست و او را نسبت با نشأة دنيا اوّليّت است ؛ و آن برزخي كه بعد از نشأة دنيويّه است ، از مراتب معارج است و او را نسبت با نشأة دنيوي آخريّت است . ديگر آنكه صوري كه لاحق ارواح در برزخ اخير ميشوند صور اعمال و نتائج افعال و اخلاق و ملكات است كه در نشأة دنيوي حاصل شده ، به خلاف صور برزخ اوّل . پس هر يكي غير آن ديگر باشد . فأمّا در اينكه هر دو عالم روحانيند و جوهر نوراني غير مادّيند و مشتمل بر مثال صور عالمند مشترك باشند . و شيخ داود قيصري نقل ميكند كه: شيخ محيي الدّين أعرابي قُدّس سرُّه در «فتوحات» تصريح كرده است كه البتّه برزخ اخير غير برزخ اوّل است . و تسمية اوّل به «غيب امكاني» و اخير به «غيب محالي» فرمودهاند بواسطة آنكه هر صورت كه در برزخ اوّل است ممكن است كه در شهادت ظاهر شود ؛ و صوري كه در برزخ اخيرند ممتنع است كه رجوع به شهادت كنند مگر در آخرت. و از اهل مكاشفات بسيارند كه صور برزخ اوّل بر ايشان ظاهر ميشود و ميدانند كه در عالم از حوادث چه واقع ميشود ؛ فأمّا بر احوال موتي كم كس از مكاشفان مطّلع ميشوند . جابلقا مجمع البحرين الوهيّت و امكان ، و جابلسا تعيّن نشأة انساني استو معني دوّم آنكه: شهر جابلقا مرتبة الهيّه كه مجمع البحرين وجوب و امكان است باشد كه صور اعيان جميع اشياء از مراتب كلّيّه و جزويّه و لطايف و كثايف و اعمال و افعال و حركات و سكنات در اوست ، و محيط است بما كانَ و ما يكونُ . و درمشرق است زيرا كه در يَليِ مرتبة ذات69 است و فاصله بينهما نيست ، و شموس و اقمار و نجوم اسماء و صفات و اعيان از مشرق ذات طلوع نموده و تابان گشتهاند . و شهر جابلسا نشأة انساني است كه مجلاي جميع حقايق اسماء الهيّه و حقايق كونيّه است ؛ هرچه از مشرق ذات طلوع كرده ، در مغرب تعيّن انساني غروب نموده و در صورت او مخفي گشته است . شعر: با مغربي مغارب أسرار گشتهايم بيمغربي مشارق انوار گشتهايم و اين دو سواد اعظماند در مقابل يكديگر ، و خلق هر دو را به حقيقت نهايتي نيست . چون هر عالمي را مشرقي و مغربي است بلكه هر مرتبه و هر فردي از افراد موجودات را ، فرمود كه: متن: مشارق با مغارب هم بينديش چو اين عالم ندارد از يكي بيش بدانكه عالم الوهيّت نسبت با عالم ربوبيّت مشرقي است كه فيض از او به عالم ربوبيّت ميرسد . و عالم ربوبيّت نسبت با برزخ مثالي مشرقي است ، و برزخ مثالي نسبت با شهادت مشرقي است كه فيض از هر يكي به ماتحت خود ميرسد. و باز هر عالمي از عوالم و هر مرتبهاي از مراتب و هر فردي از افراد مشرقي است كه آفتابِ اسمي از اسماء الهيّه از او طالع شده ، و به اعتبار ديگر مغربي است كه در تعيّن او نور آن اسم مختفي گشته است . و دل انساني به حسب جامعيّتِ مظهريّت ، صد مشرق و صد هزار مشرق بيش دارد ، كه تمامت نجوم اسماء الهي از آن مشارق تابان ميشوند ؛ و باز در مقابل هر يكي مغربي است . و عجائب و غرائب دل انساني را غير از سالكاني كه اهل تصفيهاند مشاهده نميتوانند نمود . شعر: عالم دل را نشاني ديگر است برّ و بحر و كار و شاني ديگر است صد هزاران آسمان و آفتاب مشتريّ و تير و زهره ماهتاب هر يكي تابندهتر از ديگري نور هر يك در گذشته از ثَري هر يكي را برج ديگر منزل است اين كسي داند كه از اهل دل است جمع آوردن مشارق و مغارب در قرآن اشاره است به عدم انحصار عوالم در عالم ظاهرشيخ ميفرمايد كه در مشارق و مغارب انديشه و تأمّل نما كه در قرآن مجيد واقع شده كه: فَلاَ´ أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَـ'رِقِ وَ الْمَغَـ'رِبِ70 ، يعني حضرت حقّ قسم ياد ميفرمايد به خداي مشارق و مغارب ؛ مشارق و مغارب جمع است و حال آنكه اين عالم كه عالم محسوس است يكي بيش ندارد يعني يك مشرق دارد و يك مغرب كه هر يكي در جهتياند . و از اينجا معلوم نما كه عالم منحصر در اين عالم ظاهر نيست و عوالم لطيفة غيرمحسوسه هستند و در هر يكي آسمان و آفتاب و كواكب هستند ؛ بلكه آن عوالم و آن آسمان و كواكب اصلند ؛ چو آنها موثّرند و اينها متأثّر . شعر: آسمانها است در ولايت جان كار فرماي آسمان جهان چون اكثر خلايق از حقيقت امر غافلند و از معرفت شؤونات و تجلّيات الهي بيبهره ، و بنا بر عدم استعداد فطري قابليّت شنودن و دريافتن آن ندارند ميفرمايد كه: متن: بيان مِثْلَهُنَّ ز ابن عبّاس شنو پس خويشتن را نيك بشناس سلطان المفسّرين عبدالله بن عبّاس رضي الله عنهما فرموده است: لَوْ ذَكَرْتُ تَفْسيرَ قَوْلِ اللَهِ تَعالَي: اللَهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَـ'وَ 'تٍ وَ مِنَ الاْرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الاْمْرُ بَيْنَهُنَّ ،71 لَرَجَموني أوْ قالو: إنَّهُ كافِرٌ . يعني اگر من كه ابن عبّاسم تفسير اين آيه و أسراري كه از اين آيه معلوم دارم بگويم ، «لَرَجَموني» البتّه مرا سنگسار ميكنند ؛ و اگر سنگسار نكنند بگويند كه من كافرم .
چون شيخ فرمود كه تو همين لفظ عالم بيش نشنودهاي و از اين عوالمي كه
در قاعدة مذكوره ذكر رفت خبر نداري ، و عالم منحصر به محسوسات نيست و
عوالم لطيفه بسيارند ؛ به استشهاد آن ميفرمايد كه: «بيان مِثْلَهُنَّ ز ابن
عبّاس» پاورقي 47 ابن مالك در ألفيّة خود در باب كان آورده است: و يَحذِفونها و يبقون الخبر و بعدَ إنْ و لَو كثيرًا ذا اشتهر يعني: «در بسياري از اوقات كان را با اسمش حذف ميكنند و خبرش را باقي ميگذارند ، و اين عمل در مورد إن و لو شرطيّتين بسيار اشتهار دارد.» شارح ألفيّه: ملاّ جلال سيوطي در اينجا ميگويد: مثل قول او: «المرءُ مَجزيٌّ بعمله ، إنْ خيرًا فخيرٌ.» أي: إن كان عملُهُ خيرًا . و أبوطالب در حاشيه گويد: و در بعضي از كتب « النّاسُ مَجْزيّونَ بِأعْمالِهِمْ » وارد است ، و گفته شده است: اين قول ، حديث است . («النّهجة المرضيّة» خطّ عبدالرّحيم ، ص 55 ) 48 بدين عبارت روايتي در حديث شيعه وارد نشده است . آنچه هست عبارت زير است: نَحْنُ ـ إنّا ـ مَعاشِرَ الاْنْبيآءِ اُمِرْنا أنْ نُكَلِّمَ النّاسَ عَلَي قَدْرِ عُقولِهِمْ . («المحجّة البيضآء» ج 1 ، ص 122 ؛ «تحف العقول» ص 37 ؛ «بحار الانوار» روضه ، ج 17 از طبع كمپاني ، ص 41 ، و از طبع حروفي: ج ، 77 ص 0 14 ، از «تحف العقول» ؛ و در «اصول كافي» ج 1 ، ص 23 روايت كاملتري وارد است.) آري از طريق عامّه روايت مرسلة نبويّهاي در «مرصاد العباد» طبع بنگاه ترجمه و نشر كتاب ، ص 15 آمده است . و در «احاديث مثنوي» در دو جا آمده است: اوّل ص 37 ، شمارة 93 : پست ميگويم به اندازة عقول عيب نبود اين بود كار رسول دوّم در ص 129 ، شمارة 393 : رنگ و بو در پيش ما بس كاسد است ليك تو پستي ، سخن كرديم پست 49 در تفسير «الميزان» ج 6 ، ص 182 در بحث روائي در ذيل آية يَـ'´أَيـُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ آوردهاند: » در «غُرر و دُرر» آمدي روايت شده است از أميرالمومنين عليهالسّلام كه فرمود: مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ . أقول: و شيعه و عامّه از پيمبر هم روايت كردهاند . و آن حديثي است مشهور ؛ و بعضي از علماء گفتهاند: تعليق به محال است و مفادش استحالة معرفت نفس است به خاطر استحالة احاطة علميّه به خداوند سبحانه . و اين گفتار مردود است اوّلاً به قول پيمبر صلّي الله عليه وآله وسلّم در روايت دگر: أعْرَفُكُمْ بِنَفْسِهِ أعْرَفُكُمْ بِرَبِّهِ ؛ و ثانياً به اينكه اين حديث در معني عكس نقيض قول خداوند تعالي ميباشد كه: وَ لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَهَ فَأَنسَیـ'هُمْ أَنفُسَهُمْ . « حضرت علاّمه دربارة اين حديث بحث جامعي فرمودهاند ، و در ص 186 روايات كثيرهاي در اين باره شاهد و دليل گرفتهاند . و اين حديث ، نيز در «مرصاد العباد» طبع بنگاه ترجمه و نشر كتاب در ص 3 ، و 174 ، و 185 ، و 413 ، و 535 آمده است . 50 در كتاب «احاديث مثنوي» طبع دوّم ، ص 62 و 63 گويد: چون مرا ديدي خدا را ديدهيي گرد كعبة صدق بر گرديدهيي مستفاد است از مضمون اين حديث: مَنْ رَءاني فَقَدْ رَأَي الْحَقَّ . («بخاري» ج 4 ، ص 135 ؛ «مسلم» ج 7 ، ص 54 ؛ «كنوزالحقآئق» ص 125 ) مَنْ رَءاني فَقَدْ رَأَي الْحَقَّ ، فَإنَّ الشَّيْطانَ لا يُتَرآءَي بي . («جامع صغير» ج 2 ، ص 170 ) 51 «رَوح الارواح في شرح أسما´ءِ الملك الفتّاح» سمعاني در ص 129 و ص 132 گويد: » بايزيد نعره ميزد: سُبحاني ما أعظمَ شأني . و همو ميگفت: سُبحاني سُبحاني . « و علاء الدّولة سمناني در «العروة لاهل الخلوة و الجلوة» در ص 94 گويد: » امّا بدانكه تجلّي صوري چون تمام ميشود كه بعد از آن تجلّي ديگر نميبيند ، ختم آن بر صورت خود ميبيند و فنابخش باشد و أنا الحقّ و سبحاني بياختيار بر زبان آورد. « و شيخ نجم الدّين رازي در كتاب «عشق و عقل» در ص 89 گويد: » و چون تنه از بيضة وجود برآورد ، پاي وي در بيضه مانده اين نوا زند كه: سُبحاني ما أعظمَ شأني . « 52 سعيد الدّين فرغاني در «مشارق الدّراري» ص 634 گويد: » مگر همچنان كه كسي به كمال تخلّق و تحقّق به اسماي الهي به مقام جمع وجودي ميرسد و در آن بحر غرق ميگردد ، پس به زبان جمع الهي أنا الحقّ و سُبحاني و ليسَ في الجُبّة سِوي الله نعره ميزند. « و در «سيرة حلبيّه» ج 1 ، ص 0 29 گويد: » و مِن ثَمّ ذكر القاضي عياض في «الشّفآء»: أنّ مَن ادّعَي حُلولَ الباري في أحد الاشخاص كان كافرًا بإجماع المسلمين . و قولُ بعض العارفين و هو أبويزيدَ البَسطاميّ: سُبحاني ما أعظمَ شأني ، و قوله: إنّي أنا اللهُ لا الهَ الاّ أنا فاعبُدْني ، و قوله: و أنا ربّي الاعلي ، و قوله: أنا الحقّ و هو أنا و أنا هو ؛ ليس مِن دعوي الحلول في شيء. « 53 ـ در «مرصاد العباد» ص 126 قسمت اوّل اين روايت را آورده است ، و در ص 598 در توضيحات آن گويد: اين حديث در «ترك الاءطناب» ص 76 ؛ و شرح فارسي «شهاب» ص 75 ؛ و «احاديث مثنوي» ص 11 آمده است . 54 ذيل آية 49 ، از سورة 9 : التّوبة ؛ و آية 54 ، از سورة 29 : العنكبوت 55 اين روايت را ملاّ صدرا در تفسير سورة الطّارق ، طبع انتشارات بيدار ، ص 0 32 آورده است و گفته است: و ممّا يدُلّ علي البرزخ قولهُ صلّي الله عليه و ءَاله: الْقَبْرُ رَوْضَةٌ مِنْ رياضِ الْجَنَّةِ أوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النّيرانِ . و در تعليقه ، معلّق آن آورده است: » ترمذي ، كتابصفة القيامة ، باب 26 ، ج 4 ، ص 0 64 « . و همچنين در «بحار الانوار» طبع حروفي ، ج 6 ، ص 5 0 2 ؛ و «سفينة البحار» طبع سنگي ، ج 2 ، ص 395 آوردهاند . و نيز در همين مجلّد از «بحار» باب أحوال البرزخ و القبر ، ص 218 ، حديث 13 ، نقلاً از «أمالي» آورده است: فيما كتب أميرالمومنين عليه السّلام لمحمّد بن أبيبكر: يا عِبادَاللَهِ ـ تا آنكه بعد از سه سطر ميفرمايد: وَ الْقَبْرُ رَوْضَةٌ مِنْ رياضِ الْجَنَّةِ أوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النّارِ . و در «احاديث مثنوي» ص 0 14 ، تحت شمارة 433 اين بيت را از مولانا آورده است: گورها يكسان به پيش چشم ما روضـه و حفـره به پيـش انبيا و گفته است: » اشاره است به حديث ذيل: إنَّما الْقَبْرُ رَوْضَةٌ مِنْ رياضِ الْجَنَّةِ أوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النّارِ . («جامع صغير» ج 1 ، ص 62 ) « و همچنين ملاّ صدرا در «تفسير سورة سجده» انتشارات بيدار ، ص 89 گويد: » و قد انتَهي الكلامُ إلي ما عجز عن دركه جمهورُ الانام ؛ اللهمّ اجْعَل هذه الكلماتِ محروسةً عن ملاحظة النّاقصينَ ، و اسْتُرها عن أعين المغرورين ، و اجْعَل لاصحاب القلوب الصّافية نصيبًا وافرًا من دركها ، و رغبةً تا´مّةً في حفظها ثمّ في صونها عن الاغيار ، ليكونَ مستقرُّ هذه المعاني صدورَ الاحرار الّتي هي قبور الاسرار لتكونَ في روضة من رياض الجِنان ، و لاتجْعَلها في بطون الاشرار كَيْلا يكونَ في حفرة من حُفر النّيران ، و هم الظّاهريّونَ الّذين زيّنوا ظواهرَهم بالنّقوش المزخرفة و الاقوال المزيّنة المليحة الحُلوة كالاطعمة و الحلاوات ، و أهملوا بواطنَهم بل أحشَوها بالنّفاق و الجهل و الاستكبار عن الحقّ و الحقآئق كبطون الفجّار و قبور الكفّار . همچو گور كافران ، بيرون حُلَل و اندرون قهر خدا عزّ و جلّ اللهمّ اجْعَل قبرَنا روضةً من رياض الجِنان و لا تجْعَلها حُفرةً من حُفر النّيران. « ـ انتهي كلام ملاّ صدرا . و أيضاً غزالي در «المضنونُ به علي غير أهله» ص 79 ، در هامش ج 2 «الاءنسان الكامل» جيلي طبع اوّل آورده است . 56 در دو طبع آن كه در هامش «الاءنسان الكامل» جيلي طبع شده است تفحّص به عمل آمد و چنين عبارتي يافت نشد . 57 ما در بحث «معاد شناسي» از دورة علوم و معارف اسلام ، اين گونه احتمال را تضعيف نمودهايم و به وجهي أحسن معاد جسماني عنصري را به اثبات رسانيدهايم . 58 «مرصاد العباد» ص 359 و ص 364 و ص 386 ؛ و «عروه» سمناني ص 87 ؛ و در «احاديث مثنوي» ص 116 گويد: » اي خنك آنرا كه پيش از مرگ مُرد يعني او از اصل اين رَز بوي برد اشاره است به حديث موتوا قَبْلَ أنْ تَموتوا كه صوفيّه آن را نقل ميكنند . و مولّف «اللولو المرصوع» به نقل از ابن حجر آن را حديث نميشمارد. « و در «حدآئق الحقآئق» طبع سوّم ، ص 479 گويد: و به مقتضاي موتوا قَبْلَ أنْ تَموتوا . 59 «ديوان منسوب به أميرالمومنين عليه السّلام» طبع سنگي: يا مَنْ بِدُنْياهُ اشْتَغَلْ قَدْ غَرَّهُ طولُ الاْمَلْ الْمَوْتُ يَأْتي بَغْتَةً وَ الْقَبْرُ صَنْدوقُ الْعَمَلْ و در طبع و تنقيح و تصحيح عبدالعزيز الكرم نيز در ص 5 0 1 وارد است . و در «ديوان الشّعر المنسوب إلي أميرالمومنين عليه السّلام» عبدالعزيز سيّد الاهل ، ص 113 ابيات زير را از حضرت آورده است: غَرَّ جَهولاً أمَلُهْ يَموتُ مَن جا أجَلُهْ وَ مَنْ دَنا مِنْ حَتْفِهِ لَمْ تُغْنِ عَنْهُ حيَلُهْ وَ ما بَقآءُ ءَاخِرٍ قَدْ غابَ عَنْهُ أوَّلُهْ ؟ وَ الْمَرْءُ لا يَصْحَبُهُ في الْقَبْرِ إلاّ عَمَلُهْ 60 آية 0 1 و 11 ، از سورة 56 : الواقعة 61 قسمتي از آية 46 ، از سورة 7 : الاعراف 62 اشاره است به آية 63 از سورة 26 : الشّعرآء: فَأَوْحَيْنَآ إِلَي' مُوسَي'´ أَنِ اضْرِب بِعَصَاكَ الْبَحْرَ فَانفَلَقَ ... (م) 63 قسمتي از آية 47 ، از سورة 23 : الحجّ 64 آية 4 ، از سورة 0 7 : المعارج 65 قسمتي از آية 4 ، از سورة 0 7 : المعارج 66 آية 38 و 39 ، از سورة 69 : الحا´قّة 67 نسخة «ز» و طبع سنگي: چون شأن جامعيّت كمال انساني مقتضي 68 ـ صدر آية 31 ، از سورة 2 : البقرة 69 يعني: «در پهلو و كنار مرتبة ذات است.» 70 صدر آية 0 4 ، از سورة 0 7 : المعارج |
|
|